جان مدير تحقيق و توسعه کالجي است که من توش کار ميکنم. اون نيوزلندي است. چند روز پيش ميگفت وقتي براي اولين بار ميخواسته اسکايپ را براي مادرش راه بندازه تا با هم از طريق اسکايپ در تماس باشند مجبور شده يک سفر بره نيوزلند چون سن مادرش بالاست و نميتونسته خودش يا با راهنمايي جان از پشت تلفن اسکايپ دار بشه، البته فکر کنم بهونه خوبي بوده وگرنه حتما يه نفر تو نيوزلند پيدا ميشه که با هزينه کمتر از بليط رفت و برگشت يه اسکايپ راه بندازه.
ديروز همين جان ميگفت آخر هفته داره ميره نيوزلند پسرش رو ببينه. شنبه ميره يکشنبه بر ميگرده. پسرش گويا يک تهيهکننده است در تلويزيون نيوزلند. از لحن صحبتش احساس کردم پس از چند بار صحبت با منشي پسرش، آقازاده اين آخر هفته بهش وقت داده که يک شام را با هم بخورند. ياد حرف عموهوشنگ افتادم که ميگفت ما (اونا) نسل پوست خربزهايم، بچه که بوديم بابامون خربزه ميخورد، پوستش رو ميداد به ما، بابا که شديم خربزه رو داديم بچههامون پوستش رو خودمون خورديم.
ديروز همين جان ميگفت آخر هفته داره ميره نيوزلند پسرش رو ببينه. شنبه ميره يکشنبه بر ميگرده. پسرش گويا يک تهيهکننده است در تلويزيون نيوزلند. از لحن صحبتش احساس کردم پس از چند بار صحبت با منشي پسرش، آقازاده اين آخر هفته بهش وقت داده که يک شام را با هم بخورند. ياد حرف عموهوشنگ افتادم که ميگفت ما (اونا) نسل پوست خربزهايم، بچه که بوديم بابامون خربزه ميخورد، پوستش رو ميداد به ما، بابا که شديم خربزه رو داديم بچههامون پوستش رو خودمون خورديم.