Tuesday, August 18, 2009

دوست من دوست داره با دوست تو دوست بشه، دوست داري با دوست من که دوست داره با دوست تو دوست بشه دوست بشي؟

چند وقت بود بنا داشتم تا در ارتباط با فيس‌بوک مطلبي بنويسم، اما يا حسش نبود و من بودم، يا حسش بود و من نبودم. بالاخره امروز خبري در لابه‌لاي خبرها عزمم را جزم کرد تا پرونده فيس‌بوک را ببندم يا شايد بهتره بگم باز کنم. خبر، طرح شکايت پنج کاربر از فيس‌بوک بود بابت آنچه در تيتر خبر "بيش از اندازه اجتماعي بودن" آن شبکه عنوان شده بود. با اين مقدمه و کلي مقدمه‌ي ديگر که ذيلا آمده است مي‌روم سراغ فيس بوک.

شبکه‌هاي اجتماعي:
شبکه‌هاي اجتماعي جوشش مجدد معاشرت طلبي ذاتي بشرند. در دوران رکورد معاشرت به مفهوم کلاسيک و درست در زماني که مشخصه بارز فرهنگي اجتماعي جوامع غربي، نوعي تنهايي و عدم معاشرت بود، شبکه‌هاي اجتماعي به پشتوانه تکنولوژي ارتباطات متولد شدند.
BBS-Bulletin Board Systemها در اوايل دهه 80 اولين نمونه شبکه هاي اجتماعي بودند. پس از آنها AOL-American OnLine نزديکترين نمونه به شبکه‌هاي اجتماعي امروز بود. به قولي:
AOL was the Internet before the Internet
يکي ديگر از اولين پيشگامان شبکه‌هاي اجتماعي SixDegrees.com بود که به جرات مي‌گويم هيچگاه در ايران همه گير نشد و خود سايت نيز در اولين سال قرن 21 از کار افتاد. از معروفترين شبکه‌هاي اجتماعي فعال در حال حاضر ميتوان به:
اشاره کرد. اما بدون شک فيس‌بوک حرف اول شبکه‌هاي اجتماعي در حال حاضر است و اثرش در آينده صنعت آي تي همانند تاثير گوگل خواهد بود.

فيس بوک:
فيس بوک در 4 فوريه 2004 متولد شد. شعارش اين است که به مردم، جهاني بازتر و مرتبطتر را هديه دهد.
نسخه اوليه اين نرم‌افزار توسط Mark Zuckerberg دانشجوي هاروارد (طبق معمول) ايجاد شده بود تا همکلاسي‌هايش پس از فراغت از تحصيل هم بتوانند با يکديگر در ارتباط باشند و از حال و روز هم خبر داشته باشند.
اما فيس‌بوک با اين سر و شکل و به مفهوم امروزي با سرمايه اوليه 500 هزاردلار توسط Peter Thiel (موسس PayPal) متولد شد و در مراحل بعدي به ترتيب:
12.7 ميليون دلار در آپريل 2005 توسط Accel Partners
27.5 ميليون دلار توسط Greylock Partners ،Meritech Capital Partners ،Accel Partners و Peter Thiel به سرمايه آن افزوده شد.

آمارهايي از فيس بوک:
- تعداد پرسنل: بيش از 900 نفر
- تعداد کاربران فعال: بيش از 250 ميليون نفر که بيش از 120 ميليون کاربر بصورت روزانه از فيس بوک استفاده مي کنند و هر کاربر بطور متوسط 120 دوست دارد.
- کاربران مجموعا بطور متوسط 5 ميليون دقيقه در روز وقت خود را در فيس بوک مي گذرانند.
- بيش از 30 ميليون کاربر هر روز status خود را درصفحه شخصيشان بروز مي‌کنند.
- روزانه بيش از 8 ميليون کاربر به عضويت يک گروه درمي‌آيند.
- بيش از يک ميليون تصوير و 10 ميليون فيلم در ماه بر روي فيس بوک آپلود مي شود.
- بيش از يک ميليون لينک، خبر، عکس و ... در هفته به اشتراک گذاشته مي‌شود.
- 30% کاربران در آمريکا و 70% از مابقي نقاط جهانند.
- در حال حاضر بيش از يک ميليون برنامه نويس در بيش 180 کشور دنيا برنامه‌هاي خود را براي بارگزاري بر روي فيس‌بوک مي‌نويسند و هماکنون بيش از 350هزار برنامه فعال بر روي فيس بوک نصب و درحال اجراست که از اين بين بيش از 200 عدد آنها ماهانه بيش از يک ميليون بار اجرا مي شوند.
- از دسامبر 2008 که امکان ارتباط با فيس بوک و ارسال محتوا به صفحات فيس بوک از خارج آن فراهم شد بيش از 15000 وب سايت، نرم افزار و سخت افزار اين امکان را در خود گنجاده اند.

فيس بوک از نگاه فني: (اگر مکانيک کامپيوتر نيستيد دو سه خط زير را بيخيال شويد)
- برپايه تکنولوژي PHP پياده شده و در حال حاضر داراي عنوان دومين سايت بزرگ از نقطه نظر حجم ترافيکي و بازديدکننده برپايه اين تکنولوژي در جهان است.
- پايگاه داده‌اش MySQL است.
- يکي از جذابيتهاي فيس بوک اين است که يک فريم ورک RPC- Remote procedure call دارد و برنامه نويسان مي‌توانند به هر زباني که خواستند برنامه‌شان را بنويسند و در فيس‌بوک اجرا کنند.

من و فيس بوک:
قصه بنده و اين سايت ‌ميرسه به حوالي 11 ماه پيش که در 27 اکتبر 2008 بالاخره در پاسخ فوج فوج دعوت‌نامه، عضو فيس‌بوک شدم، در اولين نظر چنان وحشت کردم که رفتم و تا يک ماه بعدش سر و کله‌ام پيدا نشد. بعد از يک ماه که برگشتم، فقط جرات داشتم توي صفحه‌ اصلي برم و سعي مي‌کردم روي هيچ لينک و کليدي کليک (فارسيش را پاس بداريم ميشه: تقه) نکنم.
پس از اون شروع کردم به غرغر در مورد فيس‌بوک، که آره اين رو اصلا براي ما نساختن و به درد دهه شصتي‌ها (متولدين دهه شصت) ميخوره، خاله زنک بازيه، مگه همين ارکات چشه؟ و ... اما وقتي هيچ‌کس به حرفم گوش نکرد من هم يواش يواش شدم کاربر فعال فيس‌بوک. بدون شک يکي از نقاط برجسته تاريخ فيس‌بوک، قبل و چند روز بعد از انتخابات رياست جمهوري ايران بود. زماني که به نوعي براي اولين بار بعنوان رسانه‌اي مهم و تاثير گذار در تبليغات انتخاباتي و نشر اخبار انتخابات به کار رفت. آنهم انتخاباتي به اين بزرگي. در پرانتز داشته باشيد که تعداد شرکت کنندگان در انتخابات امسال در مملکت هفتاد ميليوني ما چهل ميليون نفر بود و اين درحالي است که اوباما رئيس جمهور پيروز بزرگترين کشور دمکراتيک جهان (به ظاهر) تنها با 65 ميليون راي انتخاب شد و اين همه سر و صدا هم به پا کرد آنهم در کشوري با سيصد و چند ميليون جمعيت. بگذريم. البته با فيلترينگ مجدد فيس‌بوک، اين فيلترشکن‌ها بودند که گوي رقابت را از او ربودند و شدند ابزار اصلي براي پيگيري اخبار انتخابات.
طراحي به ظاهر ساده اما هوشمندانه فيس‌بوک از آن بيش از يک پلت‌فرم معاشرت ساخته و توانسته است اين نرم‌افزار را در سطح يک ابزار قدرمند براي اطلاع‌رساني جهاني ارتقاء دهد.
براي خود من نشستن پاي فيس‌بوک حس عجيبي است که يک مرغ مهاجر دارد. نه اشتباه شد، حس يک مهماني دائمي است با حضور تمامي آشنايانم.
نکته مهم ديگر، زيادي روشنفکر بودن و به قول تيتر آن خبر، زيادي اجتماعي بودنشه. اگر حواست نباشه که خوب معمولا هم نيست ممکنه يکي از فرندهات خريد لباس زيرجديدت رو تبريک بگه و از نظر من اين هم مشخصه مدرني است و به نوعي تمرين براي زندگي در دنياي بي شيله پيله و آزاد آينده است.
اندر وصف فيس‌بوک نوشتني زياده ولي من ديگه حالشو ندارم.

تويتر آينده شبکه‌هاي اجتماعي:

فيس بوک اثبات اين قضيه بود که هيچ وقت براي خلاقيت دير نيست و تويتر اثبات مجدد همين گزاره است براي آينده. اگر دلم خواست بعدا يک پست ديگه راجع به تويتر مي نويسم.

شب بخير.

Monday, August 17, 2009

نگاه پيچيده من به مسائل خريدار ندارد.

براي ماني که اصرار دارد اينجا را با اونجا مقايسه کنم.
هزينه‌ تلفنهاي (ثابت و موبايل) کالجي که من توش کار مي‌کنم بالاتر از انتظار است، همين امر باعث شد از من بخواهند که بررسي کنم و راه حلي براي کاهش هزينه ارائه دهم. من هم که تنم ميخاره براي اين جور کارها و عاشق استفاده از اکسل و توليد گزارشات پارامتريکم، خيلي خوشحال شدم و با خودم گفتم اين فرصتي است که مي‌تونم يکي ديگر از توانايي‌هايم را (اعتماد به نفس رو تو کادر داريد؟) به رخشان بکشم.
آستين‌ها را بالا زدم و تمامي سرويس‌دهندگان ارتباطي در استراليا و انواع خدماتشون را شناسايي کردم. بعد هم ديتاها رو ريختم تو اکسل و هم زدم و جدول کشي و زه کشي کردم و جمع کردم و فرمول نوشتم و در نهايت با سه راه‌حل برگشتم. گزارش به درخواست صاحب اصلي کالج که رئيس هئيت مديره است تهيه شده بود و من هم گزارش را مستقيما براي خودش فرستادم.

و اما گزارش:
من سه راه‌حل ارائه کردم، راه‌حل اول تقريبا 20%، راه‌حل دوم حدود 40% و راه‌حل سوم تا 50% هزينه‌ها را کاهش مي‌داد. براي راه‌حل اول خيلي فسفر نسوزوندم. اصولا تابلو بود. فقط اون را توي گزارش گذاشته بودم که بگم 3 تا انتخاب داريم. براي دومي و سومي خيلي مايه گذاشتم و خيلي هم ذوق کردم براي خودم.
اما نتيجه کار دور از انتظار من بود، در کمال تعجب و خيلي سريع راه‌حل اول انتخاب شد. مجددا تاکيد مي‌کنم که آنچه انتخاب شد نياز به اين همه صرف وقت و تحقيق و گزارش نداشت.
شروع به پرس و جو از افراد درگير مسئله کردم تا بفهمم که چي شد که اينجوري شد؟
پس از تعمق فراوان در کنه ماجرا، فهميدم گزارش من خيلي پيچيده بوده و حيوونکيها از پيشنهاد اول جلوتر نتونستند بروند.
ياد طرح ديگري افتادم که چندي پيش بصورت خودسرانه براي دوره‌هاي کوتاه مدت آي‌تي داده بودم. اون طرح هم به روش خودم تهيه شده بود و از اکسل فايل پارامتريک استفاده کرده بودم و شامل دسته‌بندي مخاطب و بررسي روشهاي تبليغات و پيش‌بيني هزينه تمام شده و قيمت پيشنهادي براي هر دوره و قيمت کرسهاي مشابه در بازار مي شد، 15 صفحه بود، هيچکس پاسخي بهش نداده بود.
اون موقع نتيجه گرفته بودم که تو دلشون گفته‌اند: "بچه پررو برو کارتو بکن نمي‌خواد از خودت ايده در کني." اما به استناد درسي که از گزارش "بهبود ارتباطات" گرفته بودم دوباره رفتم سراغ طرح دوره‌هاي کوتاه مدت، خلاصه اش کردم و درخواست کردم فرصتي بدهند تا پرزنتش کنم و خوب ايندفعه بسيار استقبال شد. حدسم درست بود مشکل اون طرح هم پيچيدگی‌اش بود.

نشونه‌هاي فراوان ديگه‌اي هم دارم که روشنگر تفاوت عمده نگاه پيچيده ما نسبت به نگاه ساده اينها به مسائل است. البته دنيا ديدگي بنده محدود به مملکت گل و بلبل و ديار کانگاروها است، نمي‌دونم اين ساده طلبي ويژگي مردمان غرب است يا محدود به استرالياييها؟

نتيجه اخلاقي: زرشک

امروز در خبرها آمده بود که يک زن کويتي جشن عروسي شوهرش (تجديد فراش) را با آتش زدن خيمه مراسم بدست حریق سپرد و 41 زن و کودک مردند. کارشناسان اعتقاد دارند اين حادثه باعث ايجاد تغييراتي در قوانين نحوه برگزاري مراسم عروسي در کویت و کاربرد خيمه در آن خواهد شد.
نتيجه اخلاقي: زرشک

Sunday, August 9, 2009

رفاقت و عشق هر دو جاده يک طرفه‌اند.

دوستان زيادي دارم که با گذشت فراوان و لطف بسيار، بدون انتظار عکس العمل متقابل، جوياي حال من هستند. من نيز چند نفري را دارم که براي احوالپرسي‌شان مقايسه و شمارش نکنم. حقيقت اينست که علاقه و الفت من به دسته اول کم از دسته دوم نيست اما آنها به من رفيقترند و من به دسته دوم.
هرچه خارج از اين، رفاقت نيست معامله است.

قصه عشق هم همين است. از اولين عاشق شدن‌هاي معصوم دوران مدرسه و نيمه معصوم دوران دانشگاه تا عشق‌هاي نابرابر سرپيري، هميشه قصه قصه‌ي خسرو و شيرين و فرهاد است. تو عاشق کسي هستي که او عاشق ديگري است و ديگري عاشق تو.
هرچه غير از اين عشق نيست معامله است.

اينروزها دوباره بحث حقوق مساوي زوجهاي همجنس‌باز در رسانه‌هاي استراليا جاري است و من فکر مي‌کنم اگر بنا بر معامله باشد دو همجنس بهتر معامله‌شان مي‌شود تا دو ناجنس و همين مي‌شود که بازار زندگي مشترک با همجنس داغ مي‌شود.

همين جوري. (به قول محمدعلي ابطحي که حال و هواي اين روزها باعث شده بيشتر وبلاگش را نگاهي بياندازم.)

Sunday, August 2, 2009

اوکي بابا تو هم باز گير دادي. به مناسبت سالگرد مهاجرت.

يکسال پيش در چنين روزي براي بار دوم به اسم مهاجرت ترک وطن کردم. يکسالي که ده سال گذشت اما انگار ديروز بود. منظورم از ده سال اين نيست که تلخ گذشت هرچند سخت گذشت. منظورم اينست که در اين يکسال به اندازه ده سال زندگي کردم، ياد گرفتم و تجربه کردم. برپايه همين شناخت، خواستگاه مهاجرت انسانهاي امروز را يکي از سه منشاء زير مي‌دانم:
  1. اجبار
  2. نارضايتي يا افزون خواهي
  3. کنجکاوي
منظورم از دسته اول کساني هستند که بنابر سوابقي، امکان قانوني برگشت يا زندگي در وطن خود را ندارند. پناهنده.
دسته دوم را اکثريت مهاجراني تشکيل مي‌دهند که امروزه جلاي وطن مي‌کنند. يکبار شنونده‌اي در پاسخ به اظهارات من راجع به مهاجرت، پيام تندي به اين مضمون فرستاده بود: "مهاجران اصولا آدمهاي ناراضي و زياده‌خواهي هستند پس همان بهتر که بروند." من با مقدمه‌ي حرفش موافقم اما با نتيجه‌اش مخالفم. به هر حال واقعيت اينست که امروز اکثر مهاجران ايراني جوانان توانمندي هستند که به خاطر فقدان حداقل‌هاي زندگي در ايران (از نفطه نظر خودشان و در مقايسه با استانداردهاي روز دنيا) و به اميد زندگي در رفاه و سلامت اجتماعي، با نارضايتي ترک وطن مي‌کنند.
اما دسته سوم که اندکند، کنجکاوند. چون من خودم را نيز از دسته سوم مي‌بينم اين اجازه را به خود مي‌دهم که بگويم بيمارند. به پسرعمه‌ام که تازه‌ترين مهاجر از همين دسته در خانواده ماست گفتم:
"جون تو تنت زياده وگرنه نمي‌رفتي."
البته اين نکته را هم بگويم که چرخ دسته دوم و سوم هر از گاهي به جاده يکديگر کشيده مي‌شود.

به همين بهانه، مطلب زير را با نگاه دسته‌ی دوم مهاجران و برپايه تجربه‌ام از لحظاتي که چرخم به جاده آنها مي‌کشد مي‌نويسم:

ميگم سسش مزه‌ي ترشي رضا لقمه رو مي‌ده، ميگه اسپشيال شده بود از وولورس خريدم.
ميگم دلم براي چنارهاي وليعصر تنگ شده، ميگه آخر هفته بريم سنتينيال پارک باربيکيو کنيم خوش مي‌گذره.
ميگم نشد بريم "درباره الي" رو تو جشنواره ملبورن ببينيم، ميگه پنجشنبه شب قرار گذاشتم "آيس ايج سه" رو تو آي مکس ببينيم.
ميگم چه مسخره است آدم هرچي رو که نمي فهمه بايد بگه اوکي، ميگه اوکي بابا تو هم باز گير دادي.
ميگم دلم لک زده براي ظهر جمعه، تا خرخره قيمه و دوغ خوردن خونه‌ي مامان اينا، ميگه خداييش غذاي بيرون اينجا از غذاي خونه سالم‌تره.
ميگم دلم براي کتابخونم تنگ شده نميشه بياريمش؟ ميگه اورکات و فيسبوک و يوتيوپ که هيچي سايت پارلمان نيوز رو هم فيلتر کردند.
ميگم رانندگي تو هيچ جاده‌اي برام چالوس نميشه، ميگه لانگ ويکند بريم آدلايد، جاده اقيانوس،زيباترين جاده دنياست.
ميگم هرچند من خيلي کله پاچه خور نبودم اما دلم يک دست مغز و زبان مي‌خواد، ميگه ميدوني اینجا چرا رسمه تو مناسبتها خانمها شراب سفيد ميخورند نه شراب قرمز؟
ميگم بابا مردم از بس به چيزاي لوس خنديدم و براي چيزاي مسخره هيجان زده شدم، ميگه تو نمي‌فهمي به اين ميگن فرندلي بودن و به اون ميگن سوشيال بودن.
ميگم دقت کردي بدون جي پي اس تا سرکوچه هم بلد نيستيم بريم، شديم مثل ربات. ميگه تهران خطها قطعه هرچي زنگ مي‌زنم موفق نمي‌شوم تماس بگيرم.
ميگم ياد ناهارهای ديزي سراي ايرانشهر بخير، ميگه مديرمون گفته به مناسبت آخر سال مالي، شام مي ريم کروز رستوران.
ميگم بابا خوشم نمي‌آد با کفش بيان تو خونه، چي ميشه اينا هم يه چيزي از ما ياد بگيرن؟ ميگه چهار تا مهمون خارجي داريم بي کلاس بازي در نيار.
ميگم حال و هواي شب آخر سال تجريش يادته؟ ميگه جشنواره‌ي سال نو چيني‌هاست توي چاينا تون، ميايي بريم؟
ميگم دلم لک زده برم بازار بزرگ، سبزه ميدون، مولوي ميگه طبق محاسبات من تا دوسال ديگه مي‌تونيم بريم سفر دور دنيا.
ميگم مسافرت ابيانه يادته؟ اونسال توعيد، خيلي خوش گذشت، چه برفي گرفت؟ ميگه ميدونستي آمار مرگ و مير جاده‌اي اينجا به اونجا يک به صده؟
ميگم من که خيلي اهل مهموني نبودم ولي براي ديد و بازديد هم دلم تنگ شده، ميگه به نظرت اينجا آدمها با خودشون صادقتر و با بقيه راحتتر نيستند؟
ميگم يادش بخير شبها مي‌رفتيم بام تهران قدم مي‌زديم، ميگه خداوکليلي اينجا ته امنيته، نصفه شب تک و تنها برو تو هر خيابوني که دلت خواست. کسي نگات نمي‌کنه.
ميگم خانه کباب، فري کثيف، رستوران زرچ. ميگه، مک دونالد، دومينو، پيتزا هات.
ميگم کار کردن اينجا خيلي سخته، همه راههاي رفته رو بايد دوباره بري، ميگه راستي بالاخره تونستي اون قسط آخر قراردادت رو از وزارتخونه بگيري؟
ميگم "جمعه بازار" صفايي داشت، ميگه دقت کردي اينجا هيچوقت نگران نيستي کسي چيزي بهت بندازه.
ميگم حالا که ازش فاصله گرفتم اونقدر هم از خريد شب عيد بدم نمياد ميگه امسال زودتر بريم هاربر بريج براي آتش بازي سال نو جا بگيرم.
پي نوشت: براي اينکه خيلي نتيجه نگيريد جاي ميگم و ميگه رو هم عوض کنيد بازم همون داستانه.