Thursday, June 3, 2010

فلسفه رمز؟!

آخرين کالاي آنطرفِ آبي که به ايران وارد شده و طبق معمول فرهنگش وارد نشده همين کارت الکترونيکي بانکي است. جديدا در تهران متداول است که هزينه کوچکترين خريد را حتي از بقالي سر کوچه، با کارت پرداخت کني، فروشنده مي‌گويد: «کارت» و شما کارت را مي‌‌دهيد، بعد کارت را مي‌برد پشت دخل و مي‌پرسد: «رمز؟». اگر اولين بارتان باشد که با اين فرهنگ خريد مواجه مي‌شويد اندکي مات مي‌شويد و با چشماني گرد شده به روبرو خيره مي‌شويد، سپس فروشنده با تشري سرشار از مشتري مداري و در فرکانسي دو دسي‌بل بالاتر، تکرار مي‌کند: «رمز!» و شما در کمال مظلوميت کلمه رمز کارت را مي‌گوييد. اگر دستگاه کارتخوانش کاغذ داشته باشد که با ديدن رسيد خريد، اندکي آرامش مي‌گيريد وگرنه در به در دنبال يک دستگاه ATM مي‌گرديد تا کارتتان را چک کنيد و موجودي بگيريد. ناراحت نباشيد فقط دفعه اول سخت است، دفعات بعد کارت را که مي‌دهيد، رمز را هم مي‌گوييد که معطل نشويد.

مردمان شريف خسيس

چند روز پيش انگار روز اهدا عضو بود. در حال رانندگي راديو گوش مي‌کردم. مجري با خانم دکتر فلاني که حتما يک پست مرتبط با اهدا عضو در يک سازماني داشت، مصاحبه مي‌کرد. خانم دکتر بعنوان مقدمه گفت: «ما ايرانيها مردمان بسيار شريف، با اخلاق، با گذشت، با فرهنگ، متمدن، انسان دوست، روحاني و بي‌نظيري هستيم که از تمامي صفات خوب ابناء بشر بهره برده‌ايم.» سپس در پاسخ به اولين پرسش مجري در مورد آمار اهداء عضو با لحني به کل متفاوت از پاراگراف اول گفت: «آمار اهدا در ايران بسيار پايين است و در مقایسه با اروپا سرانه آن کمتر از نصف است.» گفت که در اين زمينه فرهنگسازي نشده و فرهنگش وجود ندارد و بايد خيلي کار کرد.
فکر کردم طرف آلزايمر داشت وگرنه چه اصراري بود اون مقدمه‌ را بگه؟