Saturday, May 30, 2009

گفت انشالله بزه

اين انتخابات انگار دست از سر ما بر نمي داره، اجرایي جديد از همراه شوعزيز با صدای محسن نامجو توي فيس بوک ديدم. به اشتراک نذاشتمش چون فکر مي کنم انسان بايد منطق داشته باشه، يعني به اون چيزي که مي گه خودش هم اعتقاد داشته باشه. ويديوي اين شعر حماسي رو با اجراي مدرن محسن نامجو بر روي تصاويري از بخشي از هموطنان مونتاژ کرده بودند که تماما و بدون استثنا حتي توسط سهل گيرترين گشت ارشاد کنوني مستوجب ارشادند.

يه ويدويي هم از مناظره طرفداران ميرحسين موسوي و محمود احمدي نژاد ديدم که طرفداراي احمدي نژاد مي گفتند چرا هيچکس يادش نمي آد که زمان نخست وزيري آقاي موسوي 4 تا گشت داشتيم نه يکي، ثارا...، جندا...، کميته و ... خوب من خودم يادم مي آد که راست مي گن و اتفاقا يادم مي آد که دامنه و عمق ارشاد در آن دوره بسيار وسيع تر از امروز بود و محدود به موي سيخ شده و مانتو دوتيکه نبود و بحث سر پيراهن آستين کوتاه بود و مانتوي يه وجب بالاتر از مچ که چرا با اينکه شلوار پاشه مانتو روش نيست.

مجددا اصرار دارم عرض کنم که يک اختلاف بزرگ ايدئولوژيک بين تمامي دوستاني که من مي شناسم و الان مي بينم سخت از رياست جمهوري آقاي ميرحسين موسوي يا کروبي حمايت مي کنند با اين دو کانديد وجود دارد که باعث مي شود 4 سال بعد دوباره ناراضي بوده و در کانديد ديگري به جستجوي رئيس جمهور ايده آل باشند. بگذاريد مثالي بزنم، من به جرات مي گم هيچ کدام از راي دهندگان ويدويوي همراه شو عزيز محسن نامجو و تقريبا هيچ کدام از راي دهندگان خاموش که پيشتر صحبتشان بود به حجاب اعتقاد ندارند، احتمالا مشروبات الکلي را نجس نمي دانند، موزيک 6 و 8 ايروني گوش مي دهند و ... اما نه آقاي موسوي و نه آقاي کروبي و نه هيچ کانديد ديگري زير بار اين دو خواسته ابتدايي و شايد روزمره زندگي اين بخش کثير از حاميانشان نمي روند و اين است که تا اين شور تمام مي شود همه در ناخودآگاه وجودشان هنوز احساس خوشي نمي کنند و نمي دانند هم که چرا. ولي چيزي حس بدي در وجودشان ايجاد مي کند، يه نوع نارضايتي. البته يواشکي مشروب مي خرند و مي خورند و با باج به نيروي انتظامي منطقه عروسي و مهموني مي گيرند.
اينها را نگفتم که بگويم پس نبايد به يکي از کانديدها راي داد؛ اينها را گفتم که بگويم ايران تنها کشوري در جهان است که اکثريت اپوزيسيون دارد و البته ايرانيان معتقد به اصول ايدئولوژيک حکومت فعلي هم کم نيستند و حداقل نزديک به 40 درصد جمعيت فعلي ممکلت را تشکيل مي دهند و اين است که اصولا نارضايتي در جامعه ما موج مي زند چون به هر حال حتي اگر انديشه 40 درصدي حاکم باشد، جمعيت به دور از کرسي قدرت 60 درصدي نمي گذارند آب خوش از گلوي 40 درصد داراي قدرت پايين برود و مي چرخند و و مي رقصند و مي نوشند از اين جام، اين ميشه که گشت ارشاد مياد تو کار و بقيه قصه.
خلاصه اينکه انشالله آقاي موسوي (علي الخصوص) يا کروبي يا هر کسي که از توان تاثيرگذاري اين اکثريت اپوزيسيون داره استفاده مي کنه تا راي بياره موفق شد، اين حقيقت اختلاف برانگيز و اين تفاوت نارضايتي بر افروز را فراموش نکنه و اندکي هم اجازه دهد اين گروه از طرفدارانشان مانتوي دو تيکه بپوشند.

روزگار خوش.

Wednesday, May 27, 2009

ما ملت هيجاني با گوش سنگين

به گواه کارشناسان و جامعه شناسان يکي از بارزترين ويژگيهاي ما ايراني ها هيجاني بودنمان است، اين ويژگي را من در خود و دوستان نزديکم بارها ديده ام. اين خصيصه فرهنگي در لحظات نمايش اجتماعي و تصميم گيريهاي ملي به نقطه اوج خود مي رسد، مثلا بعد از بازي ايران و استراليا و يا همين انتخابات اخير البته قول مي دهم آخرين پستم درباره انتخابات باشد.
به اين ويژگي فرهنگي ناشنوايي ما ايراني ها را نيز اضافه کنيد، اين را نيز بارها تجربه کرده ام که در يک مکالمه دوجانبه (در هر سطحي، حتي وقتي دو کارشناس يا مدير در رسانه ملي گفتگو مي کنند) در حالي يک طرف مشغول صحبت است طرف دوم به جاي گوش کردن به حرف طرف مقابل در حال تهيه جواب متعصبانه خود است. اينها را اينجا آوردم که بگويم:
در اوايل انتخاب محمود احمدي نژاد بعنوان رئيس جمهور ايران، ايشان انتخاب خود را انقلاب دوم ناميد و هيچ کس به ظرافت اين ناميدن دقت نکرد، البته نوشته اي از عباس عبدي را به خاطر دارم که اين پيام روشن را نشانه گرفته بود. از آن روز تا به امروز آنچه رفتار و کردار سياسي و مديريتي محمود احمدي نژاد بوده است کاملا انقلابي است، از تغييرهاي کلان مديريتي تا ساختار شکني ها و ريخت و پاشهاي اقتصادي. چيزي که ما گوش نمي کنيم اين است که او به آنچه انجام مي دهد اعتقاد دارد و نه از سر ناداني و اشتباه است بلکه نطفه در انديشه و ايدئولوژي اي کاملا متفاوت از آنچيزي دارد که در نگاه منتقدين دولت است.

نتيجه اينکه
1- من احساس مي کنم اين همه پرسش گري از دولت بي جاست، مگر کسي در اول انقلاب اين همه سوال مي پرسيد يا انتقاد مي کرد؟ مگر تغييرات در آن زمان کمتر از امروز بود؟ يا رفتارها نرمتر از امروز بود؟
2- احمدي نژاد اصلا به برنامه ريزي و سازمان مديريت و اينها اعتقاد ندارد و کاملا روشن به مديريت هيئتي اعتقاد دارد و معتقد است بهره اين روش بيشتر است. اين اعتقادش را نيز بارها فرياد زده اما کسي گوش نمي دهد.
3-به اعتقاد بنده اين پول گم شده از درآمد نفتي امسال دولت به هيچ وجه به حسابهاي دولتمردان کنوني در بانکهاي سوئيس منتقل نشده است بلکه کاملا و به روش هياتي در مملکت هزينه شده است.
4- همانگونه که در پست قبل هم گفتم بخش قابل توجهي از جمعيت مملکت ما ايران را هم وطناني تشکيل مي دهند که علاقمندند در ايراني بر اساس معيارهاي روز جهاني زندگي کنند، به سادگي سفر کنند و براي گرفتن يک ويزاي توريستي سه ماهه شينگن مجبور نباشند سند منزل پدر و پدربرزگشان را گرو بگذارند در حالي که آقاي احمدي نژاد و تئوري پردازان ايشان اصلا سکان هدايت مملکت را به چنان سمتي نمي برند، ايشان اتفاقا نه تنها علاقه اي به مسافرت به اروپا ندارند بلکه اعتقاد دارند که اين کشورهاي اروپايي هستند که بايد منت ما را هم بکشند تا به ايشان ويزا بدهيم بيايند ايران يا اينکه بروند و هروقت يه چيزي هم دستي دادند آنوقت مي رويم و اروپا را مي بينيم. حميد فرخ نژاد در فيلمي که در مراسم گردهمايي طرفداران ميرحسين موسوي در سالن آزادي برگزار شده بود مثال خاله سوسکه رو براي مردم ايران زد که در اين چهارسال کتک خوردن را حق خود مي دانستند و تنها سوالشان اين بود که ما رو با چي ميزنيد و البته به اين موضوع اعتراض داشت، اتفاقا سياست خارجي احمدي نژاد هم در مقابل دنياي قدرتمند غرب هم خارج شدن از کاراکتر خاله سوسکه است و کاملا آگاهانه و در راستاي هدفش گام بر مي دارد.
5- تجربه من نشان داده که ايشان در راستاي انتشار اين پيام به خارج از مرزها بسيار هم موفق بوده، شايد اين تجربه ها را با اسم و آدرس دقيق در يک پستي کار کردم.

ظهراينجا و صبح اونجا و شب اروپا و عصرآمريکا خوش
محمد

اندر احوال انتخابات و نظر و کارشناسي من

اندر احوال داغ انتخابات و به علت دوري دست من از خرما نقطه نظرات خود را در ارتباط به پديده پيچيده انتخابات ايران به شرح زير به عرض مي رسانم:

1- من راي مي دهم، همچون 3 دوره گذشته که راي دادم.
2- اگر بنا باشد آنچه در آخرين دوره انتخابات رياست جمهوري اتفاق افتاد، مجددا اتفاق بيافتاد قطعا آقاي محسن رضايي رئيس جمهور خواهد بود زيرا که ايشان به زعم همه کمترين شانس را در حال حاضر دارد، پس نتيجه مي گيريم از لحاظ تئوري ايشان مي توانند رئيس جمهور باشند اما از لحاظ عملي بنده احتمالش را بسيار ناچيز مي دانم زيرا ملت ايران در شگفتي آفريني در انتخابات شهره اند و اين تاکتيک نوآورانه که کم احتمال ترين گزينه رئيس جمهور شود در انتخابات قبلي مستعمل شده است.
3- اگر قرار باشد به تحليلهاي کارشناسي و نظرسنجي ها روي بياوريم به اين نتيجه مي رسيم که محمود احمدي نژاد بايد رئيس جمهور باشد، ايشان 15 ميليون راي دارد که هرچند بخشي از آن را در اين 4 سال از دست داده است اما مطمئنا به همان اندازه يا بيشتر جايگزين کرده است. اما مگر در 3 دوره اخير نتيجه انتخابات ايران با تحليلهاي کارشناسي و آمارها خوانده است که اينبار بخواند؟
4- رئيس جمهور شدن ميرحسين موسوي نه دست خودش است، نه دست خاتمي است، نه دست من و شماست و نه دست دوستان سبزپوشي که اين روزها در خيابانها و کوچه ها هستند (البته من شنيدم و متاسفانه نبودم که ببينم). رئيس جمهور شدن ايشان دست آن گروه از هموطناني است که راي نمي دهند و به نظر ميرسد در حدود 15 ميليون نفر باشند، هيچ کس هم تا روز انتخابات نمي داند آنها راي مي دهند يا نه؟ خودشان هم نمي دانند، اين گروه حداکثر سه مهر شرکت در انتخابات را در شناسنامه خود دارند که محدود مي شود به دو دوره ي رياست جمهوري خاتمي و يک دوره مجلس.
من اعتقاد دارم شور و هيجاني که در حال حاضر در حوالي آقاي ميرحسين موسوي موج مي زند براي رئيس جمهور کردن ايشان کافي نيست کما اينکه براي رياست جمهوري آقاي معين کافي نبود و در دور دوم انتخابات قبل نتوانست هاشمي رفسنجاني را رئيس جمهور کند.
درباب راي دادن اين جماعت خاموش و اين عزيزان وحشت زده از راي دادن و اين پدران هنوز در روياي يک شبه آباد شدن ايران، سه گزينه ي کروبي، رضايي و احمدي نژاد اصلا وجود ندارد اينست که اين برگه راي گرانقدر و اين عروس آفتاب مهتاب نديده اگر به صندوق برسد به نام ميرحسين موسوي خواهد بود. البته فراموش نکنيم که راي دادن به ميرحسين موسوي براي اين گروه مانند ديدن فيلم اخراجي هاي 2 ي ده نمکي است، فيلمي که توسط اکثريت مردم تحريم مي شد اما تمامي رکوردهاي فروش سينما را شکست.
5-بنده خواب نما شدم که آقاي کروبي رئيس جمهور است، زيرا که هيچ تحليلي براي رئيس جمهور شدن ايشان ندارم.
6- راي من مخفي خواهد بود
ارادتمند
محمد
پي نوشت1 : اين را فراموش کردم بگم که کانديدهاي احتمالي اکثريت خاموش در تمامي سالها رد صلاحيت مي شوند، اين گروه و تمامي دوستان سبزپوش انتخابات اخير، ايراني همچون مالزي يا حتي ترکيه را آرزو مي کنند که البته به دست هيچ يک از کانديداهاي منتخب اين انتخابات ساخته نمي شود و هيچ کدام هم چنين شعاري ندارند.
پي نوشت 2: از آنجايي که يکي از بيماريهاي من اين است که بيخودي براي کسي که در اقليت است احساس دلسوزي مي کنم، برآنم تا يک پست درباره آقاي احمدي نژاد قبل از انتخابات بنويسم. البته بنده به گواه تمامي دوستان از کساني بودم که انتخاب ايشان به عنوان رئيس جمهور چند هفته اي بهمم ريخت و هنوز هم رياست جمهوري او را به نفع ايران نمي دانم و نخواهم دانست.

ما هم بعله

اصولا نمي دونم چرا مقاومت مي کنم؟ مثلا وقتي حاضر شدم ويندوز ايکس پي رو نصب کنم که ويندوز ويستا سر و کلش پيدا شده بود و اتفاقا تا همين چند روز پيش هم که از جبر روزگار راننده يک ماشين ملبس به ويندوز ويستا شدم، داشتم با ويندوز ايکس پي کار مي کردم. خلاصه اينکه اين قصه براي چيزاي ديگه اي مثل عضو فيس بوک شدن و اين آخري هم وبلاگ نوشتن هم سرم اومده.

هميشه براي اينکه ننويسم چند تا دليل قانع کننده براي خودم داشتم اول اينکه قلم خوبي ندارم، که البته اين دليل کماکان به قوت خود باقي است. دوم اينکه وقت نداشتم که خوشبختانه به علت جلاي وطن و زندگي در بلاد فرنگ اين عذر کمرنگ شده است. نه اينکه فکر کنيد اينجا فرقي با اونجا داره، نه، منه اينجا با منه اونجا فرق داره. اينجا دستم از ماني و آرام و مجيد و حسين و محمود و معيد و مهدي و خيلي هاي ديگه کوتاهه و خوب اين بيکارم مي کنه و البته همين کوتاهي دست است که نياز به حرف زدن رو که يک بيماري مادرزادي ژنتيکي است در من تشديد مي کنه و عاملي ميشه براي اينکه اين حرفاي نزده رو يه جوري بزنم تا حالم بهتر بشه. يه چيز ديگه هم بهش اضافه کنيد که بعد يه جورايي 10، 12 سال کار کردن براي خودم، سرپيري مثل بچه آدم کارمند شدم و صبح مي رم سر کار و عصر ميام. فکر کنم مريم به آرزوش رسيد و خلاصه از ساعت کاري 7*24 استعفا دادم.

همون اوايلي که اومده بودم استراليا علي پيشنهاد داد که خاطرات روزانه ام را از اين تجربه جديد بنويسم، من هم بنا به همون دلايل هميشگي پشت گوش انداختم و البته وبلاگ مريم که اتفاقا به همين هدف نوشته مي شه، مزيد بر علت شد. آخرين نفري هم که اخيرا پيشنهاد داد در مورد تجربه هام از معاشرت و زندگي با فرنگ و فرنگستون بنويسم ماني بود. القصه اين شد که من تصميم گرفتم وبلاگ بنويسم.

اين وبلاگ در هيچ مورد خاصي نيست و هيچ دليل خاصي هم نداره و احتمالا هم بيشتر مي تونه براي آدمهايي که همديگر رو مي شناسيم ولو يه خورده، معني داشته باشه. اگر هم حال کرديد و وقت داشتيد يه چيزي بگيد تا من هم يه چيزي بگم و خلاصه بيشتر حسه مکالمه داشته باشه.

زت زياد
شب اينجا و عصر اونجا خوش.