Friday, September 25, 2009

استراليا خانه‌ي امن انگلوساکسونها

از مشهورترين کساني که هرچه به ذهنش مي‌رسيد مي‌نوشت جلال آل احمد بود. مي گويند حسين درخشان نيز در آخرين دوره‌ي حيات رسانه‌اي‌اش هرچه به ذهنش مي‌رسيده مي‌نوشته. من نمي‌خواندمش. الان هم که چيزي از او روي اينترنت نيست که بخوانم و حقيقت را دريابم اما بواسطه اينکه مدتي در يک شرکت همکار بوديم مي‌دانم که از او هم چنين بر مي‌آيد. نتيجه اينکه من هم گفتم بواسطه خواندن چند کتاب از جلال آل احمد و چند نوبت سلام و عليک با حسين، از خودم يک تئوري شکمي درکنم. باشد که ما هم روزي معروف شويم و اين تئوري براي خودش تئوري مشهوري شود. اصولا در روزگار ما شهرت تئوريسين مهمتر است از اهميت ذاتي تئوري و محتواي کلام.
استراليا ويژگيهاي منحصر بفردي دارد. از طبيعت گياهي و حيات وحش بگيريد تا موقعيت جغرافيايي خاص بر روي کره زمين.
بنده معتقدم اين انگليس خبيث به نمايندگي از امپرياليسم غرب 200 سال پيش یعني چيزي حدود 200 سال بعد از اينکه هلنديها براي اولين بار پا بر روي قاره استراليا بگذارند (اين هم منبعش) و 200واندي سال پس از اينکه احتمالا اسپانيايي ها براي اولين بار آن را کشف کنند (اين هم منبع احتمالي اين يکي) به اين فکر افتادند که از اين همه تجمع خوبي در کنار هم بهره‌اي ببرند و اينگونه شد که روايت است چنان که دارند چند هکتار زمين مي خرند ملکه‌شان سرکيسه را شل کرده و بابت آن چند قدم سياح هلندي بر اين خاک، دو کيسه اشرفي روانه کرده براي ملکه هلند و خلاصه بچه را با آب‌نبات گول زده‌اند. بدين ترتيب پروژه استراليا کليد خورده و اينجا شده است سرمايه‌گذاري‌اي براي آينده و سرزميني امن براي روزهاي ناامن.
سرزمين استراليا براي نيل به اين هدف چندين ويژگي مهم دارد:
1- موجودات بکري مشابه انسانهاي اوليه در اين سرزمين مي زيستند. اين موهبت فرصت مطالعاتي شگرفي را در اختيار دنياي متمدن قرار مي دهد تا بتواند آنچه بر بشر اوليه براي رسيدن به اين مرتبه از توسعه گذشته است را مجدد مشاهده و در آزمايشگاه علوم انساني دوباره مطالعه کند و درس بگيرد.
2- استراليا از حيث منابع طبيعي اعم از ذغال سنگ، گاز، نفت، اورانيوم، طلا و امثالهم آنقدر دارد که کفاف چند برابر جمعيت فعلي‌اش را براي قرنها بدهد.
3- از لحاظ موقعيت جغرافيايي در امن‌ترين مکان ممکن مستقر است.
4- از نقطه نظر آب و هوا براي زيستن و کشاورزي بسيار مستعد است.
و هزار و يک دليل ديگر که اجالتا همون 4 تاي بالا را داشته باشيد تا بعد، خلاصه اينگونه شده که با يک برنامه حساب شده
1- دانش و تجربه مورد نياز براي ساخت يک کشور مدرن بصورت يکجا و فشرده به اين سرزمين منتقل شده و به عبارتي بدون اينکه بهاي گزاف رسيدن به تمدن حوالي قرن 19 را پرداخت کنند يک شبه ره صدساله رفته و به قول معروف هلو رفته تو گلو.
2- برپايه سياست مهاجر پذيري حساب شده و برنامه ريزي شده در مرحله اول قوي‌هيکلان را - که نوادگان آنها در پيراهنهاي XXXXL و کفشهاي سايز 47 به وفور يافت مي‌شوند- براي ايجاد زيرساختهاي عمراني و سپس سياسيون گوگول مگول را براي ايجاد زيرساختهاي فکري و سياسي وارد کرده اند.
3- در ادامه همان سياستها امروزه همچون کشتي نوح چنان چين و ماچين و عرب و عجم و سفيد و سياه را انتخاب شده گلچين مي‌کنند و آنان را با يکديگر دوست و رفيق و همسايه و دوست دختر و دوست پسر و همسر و پدر و مادر يکديگر مي کنند که سخت بتوان در فرزندان آينده (به اين قيد زمان توجه مبسوط بفرماييد وگرنه خودم مي‌دونم الان يک نموره مشکلات نژادپرستانه هست.) اين خاک مفهوم تعصب و تعلق قومي را پيدا کرد و به ذات، همگان به همه گروهي تعلق خواهند داشت و بدين تربيت در اين آينده ي اين خانه امن نگران حمله تروريستي بر پايه منافع گروهي نخواهند بود.
4- و از همه مهمتر اينکه بنده متعلق به فرهنگي هستم که تئوري توطئه از اصول دين آن است و مادر تمام توطئه‌ها انگليس است که اين هم دليل محکمي است بر ادعاي من.
روزخوش تا بعد

Tuesday, September 22, 2009

بچه محل

با اين عکس توي مسابقه عکاسي محلمون شرکت کردم، اگر بردم خبرتون مي کنم



Wednesday, September 16, 2009

بده بستون فرهنگي

بعضي دوستان از سر خيرخواهي بنده را نصيحت کرده‌اند که اينقدر به دست و پاي اين استراليايي‌ها نپيچ و سعي نکن چيزي يادشون بدي. اما انگار ژن معلمي‌ام زنده شده است و سخت مشغول آموزشم. خوب بالاخره يک جورايي تو مدرسه هم کار مي‌کنم. ازجمله: يادشون دادم صبح که سر کار مي‌آيند به اتاقهاي اطراف مراجعه کنند و سلام کنند.
يادشون دادم از دفتر که مي‌خواهند بروند بيرون از چهار تا همکار دور و بر خداحافظي کنند.
يادشون دادم اگر کسي دستش بارهست کمکش کنند.
يادشون دادم سالهاست بشر چيزي به اسم قاشق را اختراع کرده که خوردن بعضي غذاها با اون راحتره.
يادشون دادن ظرف شستن چپوندن ظرف هاي‌ چرک تو يک سينک آب و مايع ظرفشويي گنديده و خشک کردن اون با پارچه نيست.
يادشون دادم وقتي ميان تو خونه کفششون رو در بيارن، آخه خيابون با خونه فرق داره درسته که جفتش با خ شروع ميشه (البته براي اينا نميشه)
خلاصه فقط مونده ياد بگيرند يک آفتابه هم تو دستشويي بگذارند اونوقت من از معلمي خودم راضيم.

Tuesday, September 15, 2009

قبل از مردن اينها و قبل از مردن ما

امروز نوشته بود تحقيق کردند و آمار گرفتند که فهرست زير، کارهايي است که مردمان استراليا تا قبل از مرگ مي خواهند انجام دهند:
  1. سفر بدون توقف به مدت حداقل يکسال - 72.2 درصد
  2. ورزش کردن حرفه‌اي - 71.6 درصد
  3. جاده نوردي بدون مقصد خاص - 68.9 درصد
  4. با فرست کلاس سفر کردن - 66.7 درصد
  5. تجربه شنا کردن با دلفين‌ها - 66.7 درصد
  6. سفر با کشتي اقيانوس پيماي مجلل - 64.4 درصد
  7. تجربه Orient Express (يک تور ريلي جذاب گردشگري است، اينجا رو نگاه کنيد: http://www.orient-express.com/) - به عبارت 62.2 درصد
  8. يادگيري حداقل يک زبان ديگر - 62 درصد
  9. قدم زدن بر روي ديوارچين - 50 درصد
  10. حضور در Gallipoli در روز ANZAC (قصه جنگجويي استراليايي‌ها در جنگ جهاني اول است، براي اين هم اين يکي رو نگاه کنيد: http://www.anzacsite.gov.au/) ايضا 50 درصد
فکر مي‌کنيد اگر اين نظرسنجي در جامعه ما صورت بگيره پاسخ چيست؟
  1. داشتن منزل شخصي
  2. حاجي شدن
  3. خريد خانه براي اولاد ذکور
  4. سفر به قصد زيارت به کربلا
  5. خريد خانه براي اولاد اناث
  6. ويلاي شمال
  7. داشتن اتومبيل آنچناني
  8. داشتن مبلمان و وسايل منزل خفن که پوز فک و فاميل و در و همسايه بيافته
  9. خريد يک خانه ديگر
  10. و خريد يک خانه ديگر ديگر
ياد اون جوکه افتادم که مي گفت آرزوي روسه از غول چراغ جادو بعد از ويسکي کردن تمام درياها و رودخانه‌ها، يک گيلاس ويسکي بيشتر بود.

Thursday, September 10, 2009

نتيجه اخلاقي: برو بابا تو هم دلت خوشه.

جوانترين کارمند دفتر مرکزي کالجي که من توش کار مي‌کنم استعفا داد و افتخار نشستن بر صندلي جوانترين همکار را به من واگذار کرد. از آخرين باري که اين عنوان به من تعلق داشت سالها مي‌گذرد.
شنيده‌ها حاکي از آنست که به مديرش گفته اينجا funاش کمه. جماعت مهاجر تازه وارد مثل بنده تا همين چند ماه پيش، له له کار مي‌زنند و اونوقت فسقل بچه واسه ما قر مياد که فانش کمه.
نتيجه اخلاقي: برو بابا تو هم دلت خوشه.

Tuesday, September 8, 2009

چشم بصيرت

محبوب‌ترين جوک نزد من قصه‌ي هموطني است که رفت دکتر گفت من مي‌...وزم نه بو داره نه صدا. دکتر گفت خب حالا يکدونه بزن ببينم مشکل چيه؟ زد. دکتر سريع نسخه رو نوشت داد دستش، طرف گفت آقاي دکتر به اين سرعت تشخيص داديد؟ گفت آره يک قطره نوشتم براي گوش‌ات يکي هم براي دماغت. ميري بيرون اون در هم باز بگذار پدرسگ.

درسهايي از اين حکمت:
1- هميشه منتظر خواسته و اتفاق جديد تو شغلت باش.
2- اگر چيزي رو نمي‌بيني يا نمي‌شنوي دليل نمي‌شه که نباشه.
3- هيچ وقت نتيجه نگير که در مورد موضوعي مطمئني.
4-اتفاقا ...وز به شقيقه ربط داره.
5-اگر کسي راه‌حل مسئله‌اي رو بهت داد حتما از چگونگي رسيدن به اون راه‌حل سوال کن، دفعه بعد دوباره ضايع نشي.
6-مشکلات بزرگ هميشه راه‌حل بزرگ نمي‌خواهد بعضي وقتا راه حلها، خيلي ساده‌ است.
7-همه توجه‌ات را در زندگي معطوف يک مسير نکن از راه‌هاي مختلفي ميشه يک مشکل را فهميد.
8- اصرار و تعصب به يک موضوع، آبروي آدم رو مي‌بره.
9- حرف دلت را صادقانه بزن وگرنه دلت خنک نميشه عقده‌اي ميشي (اشاره به اون پدرسگ آخر که حق مطلب است).

بعد مي‌پرسيد چرا من روزي سه بار اين جوک را تعريف مي‌کنم؟ به نظرم اين جوک را بايد در کتابهاي درسي تدريس کرد.

Thursday, September 3, 2009

آخرين اخبار کانگارو

بسيار ديده‌ام و شنيده‌ام که مهاجران (والبته شخص بنده تا قبل از اين پست) مفهوم خبر را در رسانه‌هاي استراليا مسخره مي‌کنند. هميشه حرف اين است که مهمترين حادثه‌ي خبري گير کردن يک گربه روي درخت است که آتش‌نشاني براي نجاتش عمليات کرده يا کشته شدن يک کانگارو در جاده، البته زاد و ولد حيوانات باغ‌وحشهاي استراليا هم سهم مهمي از اخبار اين سرزمين دارند.

دو تا تيتر خبري مهم دیروز اين بود:
1- در يک فروشگاه پيرمردي پس از اينکه به مادر يک کودک دوساله تذکر داده که فرزندش را ساکت کند و مادر توجه نکرده، زده توي گوش بچه.
2- صابخانه (که يک سازمان دولتي اجاره مسکن با قيمت کمتر به افراد خاص بوده) دختر 14 ساله‌اي را که تنها چند هفته قبل پدرش را از دست داده به علت پايان قرارداد يا تغيير ويژگي پرونده متقاضي (فوت پدر) از خانه بيرون کرده است.

تصورش را بکنيد که در مملکت گل و بلبل روزانه چند نفر بي‌دليل در گوش فرزند بيگناهي مي‌زنند؟ در دوران کودکي ما که همسايه حق داشت درصورت عدم توجه به اخطار اول که جر دادن توپ پلاستيکي بود خودمان را ...
يا فکر مي‌کنيد در تهران روزانه چند حکم تخليه صادر مي‌شود و چند صاحبخانه به زور قانون يا زور بازو اثاث خانه شهروندي را با افتخار وسط خيابان مي‌ريزد؟
من مي‌مانم با اين سوال که اينجا خبري نبوده است که اخبار چنين لوس به نظر مي‌رسند يا وقتي موضوعات بسيار کوچک و پيش‌پا افتاده هم بدون سانسور تيتر اول رسانه‌ها مي‌شوند کسي جرات نمي‌کند دست به کار خطيرتري بزند و اين نتيجه رسانه آزاد و خبررساني شفاف است که جامعه حتي کشيده خوردن بيجاي يک کودک را هم برنمي‌تابد.

Tuesday, September 1, 2009

نيستيم خبري هم نيست

اصولا اينکه يک مدتي نبودم چند تا دليل داشت:
1- مهمون داشتيم.
2- مهموني داشتيم.
3- حوصله روده درازي نداشتم، اظهارات فاضلانه‌ي يک جمله‌‌اي ام رو توي فيس بوک مي‌نويسم.
4- کسي در پست قبلي کامنت نگذاشت دلم شکست.
5- از سر اتفاق يکي از پستهاي خيلي قبلم مورد توجه قرار گرفته بود به اون مشغول بودم.
6- اين هفته استثنا يک کم کار کردم و براي همين وقت چرکنويس کردن پستهام رو سر کار نداشتم.
7- من خيلي وقتها مطالبم را تحت تاثير برنامه راديويي‌اي مي‌نويسم که تو مسير برگشتن به خونه گوش مي کنم و اين مدت تمام موضوعات برنامش بالاي 18 سال و تازه بعضيهاش از اونم بدتر بود. من هنوز به اندازه کافي خارجي نشدم تا در موردشون حرف بزنم.
8- چند تا فيلم ديدم تو سينما، eden is west از همش بهتر بود.
9- چند تا فيلم هم تو خونه ديدم، دعوت حاتمي‌کيا از همش بهتر بود. اگر سرم خلوت شد مي‌گم چرا خوب بود.
10- سرم درد مي کرد.
11- کامپيوترم خراب بود و هست.
12- از سر تفنن رفتم دکتر، تو تهران يک سري خانم دکتر داشتم که خدا حفظشون کنه، اينجا هنوز خوبشو پيدا نکردم براي همين فعلا مي‌رم يک دکتر چاق و تپل و گنده و خپل و خرس و زرد انگلوساکسون. باحاله مثل آقاي پتي ول ميمونه.
13- بارون اومد خيس شدم.
14- آفتاب شد گرمم شد.
15- يک خبري هم هست که فقط مجيد ميدونه.
16 - ...