Friday, January 22, 2010

برمي گردِيم

گفتم به هزار و يک دليل تصميم گرفتيم برگرديم ايران.
گفت هزارتاش را ول کن اون يکي را بگو.
گفتم چون مطمئن نيستم فرزندم در آينده از بدست آوردن فرصت بزرگ شدن در يک جامعه سالم، با آرامش و با اخلاق به قيمت از دست دادن مفهوم مادربزرگ و پدربزرگ و تجربه بزرگ شدن در دامن پرمحبت اونها راضي باشه.

9 comments:

  1. سلام شکر جان
    این که گفتی جدیه داری بر میگردی
    بابا ما تازه داریم میایم

    ReplyDelete
  2. عمو شکر، جازدی که بابام جان! اومدی تو خط ماها! خوش گلیب سیز

    ReplyDelete
  3. خبر خوبيه براي اونهايي كه با ديدن شما (تكي، دو تايي و سه تا‌يي) خوشحال مي‌شن.
    تجربه نگاه در نگاه شدن پدربزرگ و مادربزرگ با نوه‌شان را با چه چيزي مي‌شود در دنيا عوض كرد؟
    يا عشق و محبتي كه در دامن اونا بدست مي‌آره.
    حق با تو است. به اين بها، خيلي چيزها را شايد نداشته باشد. اما با همه آن چيزها در هر جاي دنيا، اين را بدست نمي‌توان آورد.
    قدم شما روي چشم، برگرديد به همان‌جا كه هميشه در آن حق و جا داريد.

    ReplyDelete
  4. وای چقدر پر مفهوم بود !! خیلی زیبا بود

    ReplyDelete
  5. احمدرضا جان، جديه. تصميم گرفتيم برگرديم. اما شما هم بيا. تجربه اش کاملا مفيده. شايد شما اينجا را بيشتر پسنديدي و ماندگار شدي. ضمنا اگر داري ميايي استراليا بهم بگو که اگر کمکي از دستم بر مي آد با کمال ميل انجام بدم
    شهرام جان، ما اصلا وارد مسابقه هم نشديم که بخواهيم جا بزنيم. من تو بايد اين تجربه مشترکمون را حضوري به بحث بگذاريم. با کامنت حق مطلب ادا نميشه. انشالله يک سفر اومدي تهران حت

    ReplyDelete
  6. ادامه:
    انشالله يک سفر اومدي تهران حتما به من هم وقت بده حضوري گپ بزنيم
    محمود عزيز ممنون از لطف هميشگيت. ضمنا اين جمله جايي که هميشه در آن حق و جا داري خيلي به دلم نشست.
    خانم باران: ممنون از ابراز لطفتون

    ReplyDelete
  7. سلام, برگردولی نه حالا.کمی بیشتر صبرکن

    ReplyDelete
  8. امير جان دير شده. شما نون سنگگ و پنير را بيار دوشنبه هفته آينده، صبحانه دفتر خدمتتون هستيم

    ReplyDelete
  9. :)!!! نمی دونم چرا اما خیلی ناراحت شدم

    ReplyDelete