به مناسب آخرين تعامل جديد و عميق با سيستم پزشکي استراليا، بر آن شدم که مختصري درباره سيستم بهداشت و درمان استراليا بنويسم.
1- اصولا شهروندان و مهاجران در استراليا از خدمات رايگان پزشکي برخوردارند. چيزي شبيه تامين اجتماعي خودمان با اين تفاوت که صرف زنده بودن شما را مشمول اين خدمات ميسازد و لازم نيست براي دريافت آن حتما شاغل باشيد. نظر خودشان نسبت به کيفيت اين سيستم مانند نظر خودمان است نسبت به کيفيت خدمات شبکه تامين اجتماعي ايران.
2- اولين برخورد من با جامعه پزشکي استراليا ماهها پيش در سيدني بود، وقتي براي يک سرماخوردگي به پزشک مراجعه کردم، پس از تشخيص و پيشنهاد درمان (که البته فقط استراحت بود)، پرسيد: "نظر شما چيست؟"، بنده هم که اصولا از سرزميني ميآيم که کسي از کسي نظر نميپرسد، دکتر جماعت هم که ديگه بدتر، متعجبانه لحظاتي نگاهش کردم و گفتم: "چي بگم؟ شما دکتريد!" البته اين"What do you think؟" شد مايه مسخره کردنشان بعدها.
از همان جلسه اول درس ديگري هم گرفتم. فهميدم تعريف بيمار از نگاه ما با اينها، از زمين تا آسمان فرق دارد. بيمار اينجا يعني رو به موت و بر خلاف ما قرص و دارو را هم مثل نخودچي کشمش تناول نميکنند.
3- از آنجا که خوانندگان اين وبلاگ محدود به دوستان دور و نزديک ميشوند، احتمالا اکثرا خبر داريد که فرزند ما هفته گذشته در همين سيستم پزشکي به دنيا آمد. تجربهي به ذات سختي بود. نزديک 24 ساعت مستمر در تعامل با کادر پزشکي بوديم. با علم به اينکه هيچ يک از آن کادر پزشکي اين صفحه را نخواهند ديد يا اگر ببينند نخواهند خواند يا اگر بخوانند نخواهند فهميد اما همينجا از تک تک آنان به خاطر همکاري و روحيه حرفهاي و برخورد بينظيرشان تشکر ميکنم. رفتار و حسي که هيچوقت در سيستم پزشکي خودمان تجربه نکرده بودم.
4- مهمترين وجه تمايز جامعه بهداشت و درمان اينجا با ايران اينست که در اينجا بيمار مشتري است نه محکوم. حق انتخاب دارد حتي اگر فقط يک انتخاب باشد! و پزشک خداوند نيست، سرويس دهنده است. شرح مفصل حتي کوچکترين تصميمات کادر پزشکي و سهيم کردن بيمار (مشتري) در تصميم گيري، احساس بسيار خوشايندي به انسان ميدهد.
5-روز دوم و قبل از اينکه مادر و فرزند مرخص شوند، پرستاري که در طول شيفتش مسئول مستقيم آنها بود، پرسيد: "ميخواهيد واکسن هپاتيت ب براي کودک بزنيم؟" و من اينبار مانند چند دفعه قبلي که با شوخي پرسيده بودم: "مگر انتخاب ديگري داريم؟" نپرسيدم و گفتم: "Yes Please". دو روز بعد، در اولين روز کاري، پس از ابراز احساسات همکاران، دريافت کارت تبريک و نمايش تصاوير، همکاري پرسيد: "واکسن براي بچه زدي؟"، من هم گفتم: "اولين واکسنش را زديم؛ هپاتيت ب"، بنده خدا خيلي ناراحت شد و خودش را سرزنش کرد که چرا فراموش کرده پيش از اين، چشم من را به اين حقيقت باز کند که اينجا پدر و مادرها اين انتخاب را دارند که کودکانش را واکسينه نکنند. در فضايل اين عمل يک کتاب به من داد و نشاني آورد که 2 فرزند خودش و 3 فرزند همکاري ديگر، هيچکدام تاکنون حتي يک واکسن هم نزدند. براي من باور واکسن نزدن خيلي سخت بود. از تعجب قيافهام درست مانند قيافه آنها بود روزي که بهشان گفته بودم، من دو تا تاريخ تولد دارم و اين در مملکت ما بسيار متدوال است. فکر کنم ما و اينها، حالا حالاها فرصت داريم همديگر را متعجب کنيم.
6- امروز تولد يک هفتگي پسرم است. همين.
سلام محمد عزیز.
ReplyDeleteبه شما و همسرت تبریک میگم. رادین کوچولو خیلی دوست داشتنی هستش. عکساشو تو فیس بوک دیدم. راستی نمی دونم منو یادت اوم یا نه. احمدرضا تو نگاه!
مثل همیشه از خواندن آن لذت بردم :)
ReplyDeleteمخصوصا مورد 6
آقا هفته ایشون هم مبارک باشه از قول من یه ماج آبدار ازشون بفرمایید
قربان شما
I had the same feeling few times, back in Sydney. In Royal Prince Hospital. Moez
ReplyDeleteمعز جان اميدوارم که سر کار هيچ کس به بيمارستان نيافته، حتي خوبش. به جز براي صاحب فرزند شدن.
ReplyDeleteهمسايه رو جشمم.
احمد رضا جان حرفا مي زني ها! مگه ميشه ما استاد خودمون رو يادمون بره، شما هم شدي مثل اين اقوام ما که مي گويند پسر خالتو يادته :) بابا من تازه 2 سال نشده از ايران اومدم اينجا. ارادت فراوان