Wednesday, October 28, 2009

هردم از اين باغ بري مي‌رسد

الان هفت ماه است که من در ملبورن مشغول به کار شده‌ام. اولش که آمده بودم استراليا، تجربه‌ي نفهميدن ساده ترين جملات بواسطه لهجه‌ي متفاوت استراليايي‌ها مزه‌ي گسي داشت براي تمام تازه واردان مستقل از نمره‌ي آيلتسشان.
بعدها که ياد گرفتم چه مي‌گويند، قرار گرفتم در برابر ديوار بفهمند چه مي‌گويم.
آن را نيز پشت سر گذاشتم و رسيدم به گردنه‌ي بفهمند چه نوشته‌ام. با کمک ساده نويسي و دوباره خواني و Spell Check و Grammar Check و اندکي همت براي مطالعه مجدد قوانين گرامر اين نيز گذشت.
سر خوش شده بودم تا امروز که دستنويسي درباره‌ي يک موضوع کاري به من داده شد تا در ارتباطش اقدامي کنم. چشمتان روز بد نبيند. باور نمي‌کنيد که براي من عينهو زبان ميخي بود. چيزي شبيه نوار قلب، خطوطي صاف با برآمدگي‌هاي هر از چندي.
خدا پدر مادر کامپيوتر را بيامرزد که همه نامه ها را تايپ مي کنند وگرنه اين يکي حل شدني نبود.

No comments:

Post a Comment