يکسال پيش در چنين روزي براي بار دوم به اسم مهاجرت ترک وطن کردم. يکسالي که ده سال گذشت اما انگار ديروز بود. منظورم از ده سال اين نيست که تلخ گذشت هرچند سخت گذشت. منظورم اينست که در اين يکسال به اندازه ده سال زندگي کردم، ياد گرفتم و تجربه کردم. برپايه همين شناخت، خواستگاه مهاجرت انسانهاي امروز را يکي از سه منشاء زير ميدانم:
- اجبار
- نارضايتي يا افزون خواهي
- کنجکاوي
منظورم از دسته اول کساني هستند که بنابر سوابقي، امکان قانوني برگشت يا زندگي در وطن خود را ندارند. پناهنده.
دسته دوم را اکثريت مهاجراني تشکيل ميدهند که امروزه جلاي وطن ميکنند. يکبار شنوندهاي در پاسخ به اظهارات من راجع به مهاجرت، پيام تندي به اين مضمون فرستاده بود: "مهاجران اصولا آدمهاي ناراضي و زيادهخواهي هستند پس همان بهتر که بروند." من با مقدمهي حرفش موافقم اما با نتيجهاش مخالفم. به هر حال واقعيت اينست که امروز اکثر مهاجران ايراني جوانان توانمندي هستند که به خاطر فقدان حداقلهاي زندگي در ايران (از نفطه نظر خودشان و در مقايسه با استانداردهاي روز دنيا) و به اميد زندگي در رفاه و سلامت اجتماعي، با نارضايتي ترک وطن ميکنند.
اما دسته سوم که اندکند، کنجکاوند. چون من خودم را نيز از دسته سوم ميبينم اين اجازه را به خود ميدهم که بگويم بيمارند. به پسرعمهام که تازهترين مهاجر از همين دسته در خانواده ماست گفتم:
دسته دوم را اکثريت مهاجراني تشکيل ميدهند که امروزه جلاي وطن ميکنند. يکبار شنوندهاي در پاسخ به اظهارات من راجع به مهاجرت، پيام تندي به اين مضمون فرستاده بود: "مهاجران اصولا آدمهاي ناراضي و زيادهخواهي هستند پس همان بهتر که بروند." من با مقدمهي حرفش موافقم اما با نتيجهاش مخالفم. به هر حال واقعيت اينست که امروز اکثر مهاجران ايراني جوانان توانمندي هستند که به خاطر فقدان حداقلهاي زندگي در ايران (از نفطه نظر خودشان و در مقايسه با استانداردهاي روز دنيا) و به اميد زندگي در رفاه و سلامت اجتماعي، با نارضايتي ترک وطن ميکنند.
اما دسته سوم که اندکند، کنجکاوند. چون من خودم را نيز از دسته سوم ميبينم اين اجازه را به خود ميدهم که بگويم بيمارند. به پسرعمهام که تازهترين مهاجر از همين دسته در خانواده ماست گفتم:
"جون تو تنت زياده وگرنه نميرفتي."
البته اين نکته را هم بگويم که چرخ دسته دوم و سوم هر از گاهي به جاده يکديگر کشيده ميشود.
به همين بهانه، مطلب زير را با نگاه دستهی دوم مهاجران و برپايه تجربهام از لحظاتي که چرخم به جاده آنها ميکشد مينويسم:
به همين بهانه، مطلب زير را با نگاه دستهی دوم مهاجران و برپايه تجربهام از لحظاتي که چرخم به جاده آنها ميکشد مينويسم:
ميگم سسش مزهي ترشي رضا لقمه رو ميده، ميگه اسپشيال شده بود از وولورس خريدم.
ميگم دلم براي چنارهاي وليعصر تنگ شده، ميگه آخر هفته بريم سنتينيال پارک باربيکيو کنيم خوش ميگذره.
ميگم نشد بريم "درباره الي" رو تو جشنواره ملبورن ببينيم، ميگه پنجشنبه شب قرار گذاشتم "آيس ايج سه" رو تو آي مکس ببينيم.
ميگم چه مسخره است آدم هرچي رو که نمي فهمه بايد بگه اوکي، ميگه اوکي بابا تو هم باز گير دادي.
ميگم دلم لک زده براي ظهر جمعه، تا خرخره قيمه و دوغ خوردن خونهي مامان اينا، ميگه خداييش غذاي بيرون اينجا از غذاي خونه سالمتره.
ميگم دلم لک زده براي ظهر جمعه، تا خرخره قيمه و دوغ خوردن خونهي مامان اينا، ميگه خداييش غذاي بيرون اينجا از غذاي خونه سالمتره.
ميگم دلم براي کتابخونم تنگ شده نميشه بياريمش؟ ميگه اورکات و فيسبوک و يوتيوپ که هيچي سايت پارلمان نيوز رو هم فيلتر کردند.
ميگم رانندگي تو هيچ جادهاي برام چالوس نميشه، ميگه لانگ ويکند بريم آدلايد، جاده اقيانوس،زيباترين جاده دنياست.
ميگم هرچند من خيلي کله پاچه خور نبودم اما دلم يک دست مغز و زبان ميخواد، ميگه ميدوني اینجا چرا رسمه تو مناسبتها خانمها شراب سفيد ميخورند نه شراب قرمز؟
ميگم بابا مردم از بس به چيزاي لوس خنديدم و براي چيزاي مسخره هيجان زده شدم، ميگه تو نميفهمي به اين ميگن فرندلي بودن و به اون ميگن سوشيال بودن.
ميگم دقت کردي بدون جي پي اس تا سرکوچه هم بلد نيستيم بريم، شديم مثل ربات. ميگه تهران خطها قطعه هرچي زنگ ميزنم موفق نميشوم تماس بگيرم.
ميگم هرچند من خيلي کله پاچه خور نبودم اما دلم يک دست مغز و زبان ميخواد، ميگه ميدوني اینجا چرا رسمه تو مناسبتها خانمها شراب سفيد ميخورند نه شراب قرمز؟
ميگم بابا مردم از بس به چيزاي لوس خنديدم و براي چيزاي مسخره هيجان زده شدم، ميگه تو نميفهمي به اين ميگن فرندلي بودن و به اون ميگن سوشيال بودن.
ميگم دقت کردي بدون جي پي اس تا سرکوچه هم بلد نيستيم بريم، شديم مثل ربات. ميگه تهران خطها قطعه هرچي زنگ ميزنم موفق نميشوم تماس بگيرم.
ميگم ياد ناهارهای ديزي سراي ايرانشهر بخير، ميگه مديرمون گفته به مناسبت آخر سال مالي، شام مي ريم کروز رستوران.
ميگم بابا خوشم نميآد با کفش بيان تو خونه، چي ميشه اينا هم يه چيزي از ما ياد بگيرن؟ ميگه چهار تا مهمون خارجي داريم بي کلاس بازي در نيار.
ميگم حال و هواي شب آخر سال تجريش يادته؟ ميگه جشنوارهي سال نو چينيهاست توي چاينا تون، ميايي بريم؟
ميگم دلم لک زده برم بازار بزرگ، سبزه ميدون، مولوي ميگه طبق محاسبات من تا دوسال ديگه ميتونيم بريم سفر دور دنيا.
ميگم مسافرت ابيانه يادته؟ اونسال توعيد، خيلي خوش گذشت، چه برفي گرفت؟ ميگه ميدونستي آمار مرگ و مير جادهاي اينجا به اونجا يک به صده؟
ميگم بابا خوشم نميآد با کفش بيان تو خونه، چي ميشه اينا هم يه چيزي از ما ياد بگيرن؟ ميگه چهار تا مهمون خارجي داريم بي کلاس بازي در نيار.
ميگم حال و هواي شب آخر سال تجريش يادته؟ ميگه جشنوارهي سال نو چينيهاست توي چاينا تون، ميايي بريم؟
ميگم دلم لک زده برم بازار بزرگ، سبزه ميدون، مولوي ميگه طبق محاسبات من تا دوسال ديگه ميتونيم بريم سفر دور دنيا.
ميگم مسافرت ابيانه يادته؟ اونسال توعيد، خيلي خوش گذشت، چه برفي گرفت؟ ميگه ميدونستي آمار مرگ و مير جادهاي اينجا به اونجا يک به صده؟
ميگم من که خيلي اهل مهموني نبودم ولي براي ديد و بازديد هم دلم تنگ شده، ميگه به نظرت اينجا آدمها با خودشون صادقتر و با بقيه راحتتر نيستند؟
ميگم يادش بخير شبها ميرفتيم بام تهران قدم ميزديم، ميگه خداوکليلي اينجا ته امنيته، نصفه شب تک و تنها برو تو هر خيابوني که دلت خواست. کسي نگات نميکنه.
ميگم خانه کباب، فري کثيف، رستوران زرچ. ميگه، مک دونالد، دومينو، پيتزا هات.
ميگم کار کردن اينجا خيلي سخته، همه راههاي رفته رو بايد دوباره بري، ميگه راستي بالاخره تونستي اون قسط آخر قراردادت رو از وزارتخونه بگيري؟
ميگم "جمعه بازار" صفايي داشت، ميگه دقت کردي اينجا هيچوقت نگران نيستي کسي چيزي بهت بندازه.
ميگم حالا که ازش فاصله گرفتم اونقدر هم از خريد شب عيد بدم نمياد ميگه امسال زودتر بريم هاربر بريج براي آتش بازي سال نو جا بگيرم.
پي نوشت: براي اينکه خيلي نتيجه نگيريد جاي ميگم و ميگه رو هم عوض کنيد بازم همون داستانه.
من 2 ماهه از تهران دل کندم و تو بریزبن مشغول به تحصیل شدم. این نوشته رو که خوندم حس خیلی خوبی بهم دست داد. پس من تنها نیستم. کاشکی ایرانی های اینجا یکم ایرانی بودن. وقتی میپرسم اینجا رستوران ایرانی هست جواب ندن برو RED ROOSTER غذای ایرانی یادت میره.
ReplyDeleteچه زود ميگذرد روزگار يك سالگي رفتن تو و نديدن رو در روي ديگراني كه سالها است رفتهاند.
ReplyDeleteآنچه دل رفتهها و ماندهها را خوش نگهميدارد اميد ديدار است و موفقيتها و دلهاي خوش اين سو و آن سو