Monday, June 8, 2009

مهاجرت در 20 دقيقه

تقديم به علي حاجتي: طرحي براي يک فيلمنامه
اپيزودک اول - 5 دقيقه:
رضا و همسرش در سالن خروجي فرودگاه امام، نقطه ي اوج مراسم سخت خداحافظي. بوسه و گريه ي درهم آميخته براي چندمين بار در روزهاي اخير.
شادند از اينکه از دست مملکت گل و بلبل رها مي شوند و بر اين باورند که از مجموع آنچه وطن ناميده مي شود، متنفرند، در حاليکه نمي توانند بغض ناشي از دوري دوست و قوم و خويش را فرو بخورند، احساس خوشايندي ته وجودشان را تسخير کرده است.
قرار است در بدو ورود به هتلي بروند که از روي اينترنت رزرو کرده اند. در اين انديشه اند که دو هفته اي را با آرامش به ياد ماه عسل چند سال پيششان در هتل مذکور خوش بگذرانند و در اين فرصت منزلي مدرن و مناسب اجاره کنند. این را هم از روي اينترنت بررسي کرده اند و دریافته اند قيمتها از تهران هم مناسبتر است.
اپيزودک دوم - 5 دقيقه:
کورش و همسرش پس از دو هفته اي بسيار سخت، از شر هتلی به اصلاح 5 ستاره در سيدني راحت شده اند، هتل 5 ستاره ي يک طبقه، با دستشويي مشترک! پر سر و صدا و شلوغ، نیمی از ساختمان هتل، یک بار (bar) است با موزيک زنده ي دو شب در هفته. هتلی که تازه نيمه ي پر دو هفته ي گذشته بوده، دو هفته ي تمام فقط به دنبال يک آپارتمان براي اجاره. هر جا به هر قيمت. چون سابقه کار و سابقه اجاره در استراليا ندارند در رقابت با ديگر مستاجران بالقوه هميشه بازنده بوده اند.
آخر سر هم به پيشنهاد يک دوست ايراني معرفي شده توسط دوست ديگري، که منزلي را در سيدني ترک مي کرده و به احتساب سلام و عليک او و صاحبخانه و آژانس املاک و به پشتوانه پرداخت 3 ماه اجاره ي پيش، اسباب کشي مي کنند به منزل جديد.
امضاي قرارداد اجاره پيروزي بزرگي است براي اين دو، احساس خوشايندي ته وجودشان را تسخير کرده است.
اپيزودک سوم - در 5 دقيقه:
محمد و همسرش هيچ وقت از ترک کردن جايي اينقدر خوشحال نبوده اند، هيچ سرپناهي اينقدر بد نبوده است. منزلي بود قديمي و نمناک، کوچک و کوتاه. اصلا فيزيک ساختمان را فراموش کنيد، 6 ماه آزگار سختي، خوردن به در بسته، حرف ناحساب، اتفاقاتي که نه شنيده بودند و نه فکرش را مي کردند، اما بالاخره شد، همانطور که مهاجران قديمي تر مي گفتند:
صبر داشته باشيد، تسليم نشويد، رزومه بفرستيد، نت ورکتون را قوي کنيد، خسته نشو نوبت شما هم مي شود. بالاخره نوبت آنها هم شد، تمام و کمال هم شد، کار خوب، شهر خوب، حقوق خوب. هميشه مي شود، از سر يک شانس، پشتکار، تجربه، سواد، ارتباط، يا همه، اما ردخور ندارد بالاخره مي شود. احساس خوشايندي ته وجودشان را تسخير کرده است. مشکل اجاره خانه هم ندارند از سبب يک دوست مشترک قرار است مستاجر زوج ايراني باشند که پس از سالها زندگي در ملبورن تصميم گرفته اند به ايران برگردند و منزلشان را اجاره مي دهند. صاحبخانه براي پرداخت قسط خانه به پول اجاره احتياج دارد.
اپيزودک چهارم - در 5 دقيقه:
چه کسي باور مي کند علي و همسرش بعد از 10 سال زندگي در ملبورن، شهر آرزوهايشان، روياي انسانهاي به دنبال آرامش و صلح، اينقدر نا آرام باشند. کار خوب، درآمد خوب، همسايه هاي خوب، معلمهاي مدرسه ي خوب، راننده اتوبوسهاي خوب، پارکهاي خوب. اما انگار اينجا برايشان تمام شده است. نه فقط اينجا، هر جا به غير از آنجا برايشان تمام شده است. در اين 10 سال به واسطه اقتصاد مدرن استراليا موفق شده اند دوبار دور دنيا را بگردند. اما باور مي کنيد يا که نه، آنها دلشان براي دود ترافيک و بي ادبي همشهري هاي تهراني در کوچه و خيابان تنگ شده است، بارها مسافر تهران بوده اند اما اين بار حس ديگري دارند. احساس خوشايندي ته وجودشان را تسخير کرده است، احساسي مانند وقتي ايران را ترک مي کردند. اگرچه خانه اي در تهران ندارند، اما از طريق يک دوست مشترک خانه يک زوج ايراني را اجاره کرده است که گويا از ايران مهاجرت کرده اند!
1- هر گونه کپي برداري مادي و معنوي از کل يا بخشي از اين طرح بدون اجازه صاحب اثر مجاز مي باشد.
2- هر گونه تشابه اسمي عمدي است.

4 comments:

  1. خب محمد جان، سلام، داشتی در مورد اپیزود پنجم میگفتی
    بچه های علی و همسرش
    نظرشون چیه؟

    آدم همیشه ناراضی خواهد بود
    مهم اینه که خودش یتونه تصمیم بگیره از چی ناراضی باشه
    :)
    مخلصیم

    وحید ا

    ReplyDelete
  2. قربانت گردم

    مثل اينكه بالاخره شروع كردي. مبارك است! يك چيز را اما فراموش نكن. به نظر من قهرمان اين كتاب بايد "مقايسه" باشد. اگر از من بپرسي به جزئيات خيلي علاقمندترم. و خلاصه به نظرم مي‌رسد براي اينكه مجموعه "پرفروشي" داشته باشيم بايد لنز دوربين‌ات را "زوم" انتخاب كني و افعال‌ات را اول شخص مفرد!

    ReplyDelete
  3. وحيد ا
    عزيز

    من هم کاملا با حرفت موافقم منظور من هم همينه اين آدميزاد فقط ناراضي است و دور خودش ميچرخه.

    ReplyDelete