از همون اوايل که برگشتم ايران، صحبت حضور در يک برنامه صبحگاهي کانال 4 بود. دوستي که در رسانه سيما رفت و آمدي داره، دعوت کرد تا بعنوان کارشناس مجري در حوزه تکنولوژي با کانال 4 همکاري کنم. فکر کردم و سبک و سنگين کردم و نگاهي به جيبم انداختم، تصميم گرفتم بروم، اما حالا که ميخواهم آخرتم را به دنيا بفروشم، حداقل به قيمت خوبي بفروشم. قيمتي گفتم و رفتيم و آمديم و جلسه گذاشتيم و براشان نوشتم و ايده دادم و طرح پلي بک دادم و اينها.
مادر محترم که از اين موضوع با خبر شد، بنده را احضار کرد و گفت که همکاري با تلويزيون ميلي از جانب ايشان گناهي نابخشودني است و اگر در جعبه تلويزيون ديده شوم، ارتباط مادر و فرزندي بهم ميخورد. بنده هم آسمون و ريسمون به هم بافتم از پولي که قرار است بدهند گفتم و از اينکه کانال 4 است و برنامه علمي است و اينها.
القصه، دوشنبه روزي براي اول بار رفتم جلوي دوربين راجع به سيستمعامل حرف زدم.
اول بار شد آخر بار. ناظر پخش و رئيس شبکه و کي و کي که از اتفاق آنروز در استوديو بودند، ادبيات بنده را نپسنديد و نامبردن از شرکتهاي بنام و بالطبع آمريکايي را نپذيرفتند. بوق و آژير آنها در گوشي مجري و بيمحلي از من در اجرا و خداحافظي و ترک استوديو، باعث شد عطاي بنده را به لقايم ببخشند و همکاري آغاز نشده پايان يافت.
چندي گذشت و همان دوست من را بعنوان مهمان به برنامهاي که دست اندر کارش بود دعوت کرد. گفتم فقط به شرطي ميآيم که موضوع برايم جذاب باشد. گفت هر چه میخواهي بگو. گفتم: «نقد نقاط ضعف توليد نرمافزار در ايران.» گفت باشه. رفتم. دوباره ننشسته و حرف نزده، 40 دقيقه برنامه شد 20 دقيقه و در اجرا سر 15 دقيقه گفتند وقت تمام است و جمع کنيد برويد.
از جام جم که بر ميگشتم به حکمت آه مادر پي بردم.
و البته دم مادر شما گرم و امان از پسر حرف گوش نکن
ReplyDeleteتا درس عبرتی باشد برای دیگران
ReplyDelete:)
راستی محمدجان گفتی تو استرالیا چه جوری برنامه میسازن؟!ا
:D