دوستان زيادي دارم که با گذشت فراوان و لطف بسيار، بدون انتظار عکس العمل متقابل، جوياي حال من هستند. من نيز چند نفري را دارم که براي احوالپرسيشان مقايسه و شمارش نکنم. حقيقت اينست که علاقه و الفت من به دسته اول کم از دسته دوم نيست اما آنها به من رفيقترند و من به دسته دوم.
هرچه خارج از اين، رفاقت نيست معامله است.
قصه عشق هم همين است. از اولين عاشق شدنهاي معصوم دوران مدرسه و نيمه معصوم دوران دانشگاه تا عشقهاي نابرابر سرپيري، هميشه قصه قصهي خسرو و شيرين و فرهاد است. تو عاشق کسي هستي که او عاشق ديگري است و ديگري عاشق تو.
هرچه غير از اين عشق نيست معامله است.
اينروزها دوباره بحث حقوق مساوي زوجهاي همجنسباز در رسانههاي استراليا جاري است و من فکر ميکنم اگر بنا بر معامله باشد دو همجنس بهتر معاملهشان ميشود تا دو ناجنس و همين ميشود که بازار زندگي مشترک با همجنس داغ ميشود.
همين جوري. (به قول محمدعلي ابطحي که حال و هواي اين روزها باعث شده بيشتر وبلاگش را نگاهي بياندازم.)
سلام ممد جان
ReplyDeleteهمیشه وبلاگ قشنگتو می خونم نمی دونستم که دست به قلمی هم داری. جالب می نویسی.نمی دونم شاید
حال و هوای اونجا این انگیزه رو در تو ایجاد کرده . وقتی اون متنی که حال و هوای و خاطرات
ایران رو بصورت سوال و جواب با دیگری مطرح کرده بودی فک کنم یه کمی حال و هوام عوض شد. پیش خودم گفتم چه جاهایی که تو حال و هوای اونها رو کردی ولی ما که اینجاییم شاید سالی یک بار هم نریم. فکر کنم تاثیرش این بود که یه مقداری اون حسی رو که آدم قدر چیزهایی رو که داره نمی دونه و وقتی که از دستشون می ده تازه قدر اونا رو می دونه. ولی همه اینها خاطره است. من فکر کنم تو کار خوبی کردی که رفتی.
قربانت