Thursday, June 18, 2009
انتخابات در غربت
Tuesday, June 9, 2009
جامانده از انتخابات
Monday, June 8, 2009
در عظمت يک راي
ولش کن اينجوري نميشه:
ميگه تو چرا راي مي دي؟ ميگم راي دادن دليل نمي خواهد تو چرا راي نمي دي؟
ميگه دلت خوشه اينا رفتني هستن. ميگم 30 ساله جمعه صبح با خس خس راديو آمريکا بيدارمون کردي که اينا رفتنيان.
ميگه نتيجه انتخابات از قبل معلومه. مي گم ديدم نتيجه انتخابات دو تا رئيس جمهور قبلي رو همه از قبل درست پيش بيني کرده بودند.
ميگه برو بچه اينا همش برنامه اس، کار کار انگليسهاست. ميگم لااقل به روز باش الان دير صيهون و حزب صهيون مده.
ميگه راي نمي دم تا حکومت از اعتبار بيافته، ميگم با اين اعتبار که گفتي يکدونه لواش ميدن؟
ميگه نه نمي دن، تو که راي ميدي چي بابتش بهت ميدن؟ ميگم يه گوني سيب زميني، چک پول پانصد هزارتوماني، افزايش حقوق، سهام عدالت، سهم نفت و از همه مهمتر وعده آزادي.
هيچي نميگه، مي گم مصدق که قبول داري؟
مي گه آره اون خدابيامرز تنها وطن پرست واقعي بود، مي گم گفته:
من جان خود را در بيان حقيقت و اعتقادم به مخاطره افکندم و ديگران حتي از دادن يک راي ابا دارند.
مهاجرت در 20 دقيقه
رضا و همسرش در سالن خروجي فرودگاه امام، نقطه ي اوج مراسم سخت خداحافظي. بوسه و گريه ي درهم آميخته براي چندمين بار در روزهاي اخير.
شادند از اينکه از دست مملکت گل و بلبل رها مي شوند و بر اين باورند که از مجموع آنچه وطن ناميده مي شود، متنفرند، در حاليکه نمي توانند بغض ناشي از دوري دوست و قوم و خويش را فرو بخورند، احساس خوشايندي ته وجودشان را تسخير کرده است.
قرار است در بدو ورود به هتلي بروند که از روي اينترنت رزرو کرده اند. در اين انديشه اند که دو هفته اي را با آرامش به ياد ماه عسل چند سال پيششان در هتل مذکور خوش بگذرانند و در اين فرصت منزلي مدرن و مناسب اجاره کنند. این را هم از روي اينترنت بررسي کرده اند و دریافته اند قيمتها از تهران هم مناسبتر است.
کورش و همسرش پس از دو هفته اي بسيار سخت، از شر هتلی به اصلاح 5 ستاره در سيدني راحت شده اند، هتل 5 ستاره ي يک طبقه، با دستشويي مشترک! پر سر و صدا و شلوغ، نیمی از ساختمان هتل، یک بار (bar) است با موزيک زنده ي دو شب در هفته. هتلی که تازه نيمه ي پر دو هفته ي گذشته بوده، دو هفته ي تمام فقط به دنبال يک آپارتمان براي اجاره. هر جا به هر قيمت. چون سابقه کار و سابقه اجاره در استراليا ندارند در رقابت با ديگر مستاجران بالقوه هميشه بازنده بوده اند.
آخر سر هم به پيشنهاد يک دوست ايراني معرفي شده توسط دوست ديگري، که منزلي را در سيدني ترک مي کرده و به احتساب سلام و عليک او و صاحبخانه و آژانس املاک و به پشتوانه پرداخت 3 ماه اجاره ي پيش، اسباب کشي مي کنند به منزل جديد.
امضاي قرارداد اجاره پيروزي بزرگي است براي اين دو، احساس خوشايندي ته وجودشان را تسخير کرده است.
محمد و همسرش هيچ وقت از ترک کردن جايي اينقدر خوشحال نبوده اند، هيچ سرپناهي اينقدر بد نبوده است. منزلي بود قديمي و نمناک، کوچک و کوتاه. اصلا فيزيک ساختمان را فراموش کنيد، 6 ماه آزگار سختي، خوردن به در بسته، حرف ناحساب، اتفاقاتي که نه شنيده بودند و نه فکرش را مي کردند، اما بالاخره شد، همانطور که مهاجران قديمي تر مي گفتند:
صبر داشته باشيد، تسليم نشويد، رزومه بفرستيد، نت ورکتون را قوي کنيد، خسته نشو نوبت شما هم مي شود. بالاخره نوبت آنها هم شد، تمام و کمال هم شد، کار خوب، شهر خوب، حقوق خوب. هميشه مي شود، از سر يک شانس، پشتکار، تجربه، سواد، ارتباط، يا همه، اما ردخور ندارد بالاخره مي شود. احساس خوشايندي ته وجودشان را تسخير کرده است. مشکل اجاره خانه هم ندارند از سبب يک دوست مشترک قرار است مستاجر زوج ايراني باشند که پس از سالها زندگي در ملبورن تصميم گرفته اند به ايران برگردند و منزلشان را اجاره مي دهند. صاحبخانه براي پرداخت قسط خانه به پول اجاره احتياج دارد.
چه کسي باور مي کند علي و همسرش بعد از 10 سال زندگي در ملبورن، شهر آرزوهايشان، روياي انسانهاي به دنبال آرامش و صلح، اينقدر نا آرام باشند. کار خوب، درآمد خوب، همسايه هاي خوب، معلمهاي مدرسه ي خوب، راننده اتوبوسهاي خوب، پارکهاي خوب. اما انگار اينجا برايشان تمام شده است. نه فقط اينجا، هر جا به غير از آنجا برايشان تمام شده است. در اين 10 سال به واسطه اقتصاد مدرن استراليا موفق شده اند دوبار دور دنيا را بگردند. اما باور مي کنيد يا که نه، آنها دلشان براي دود ترافيک و بي ادبي همشهري هاي تهراني در کوچه و خيابان تنگ شده است، بارها مسافر تهران بوده اند اما اين بار حس ديگري دارند. احساس خوشايندي ته وجودشان را تسخير کرده است، احساسي مانند وقتي ايران را ترک مي کردند. اگرچه خانه اي در تهران ندارند، اما از طريق يک دوست مشترک خانه يک زوج ايراني را اجاره کرده است که گويا از ايران مهاجرت کرده اند!
2- هر گونه تشابه اسمي عمدي است.
Wednesday, June 3, 2009
شب ايراني تلويزيون استراليا
از انتخابات خسته شدم ديگر هم هيچ چيز در اين مورد نمي گويم. خلاص. تمام.
برنامه دوم در مورد آقاي احمدي نژاد بود، يک روايت کاملا واقعي و از نزديک، براي من و مريم خيلي جالب بود که چگونه گزارشگر و سازنده اين مستند توانسته اند تا اين حد در کنار تيم احمدي نژاد باشد. فيلم به سفارش و توسط تلويزيون استراليا ساخته شده بود. مردم در لا به لاي فيلم به پرسشهاي مصاحبه گر خيلي صريح پاسخ مي دادند که البته شامل تمام طيفها مي شد و يک تصوير واقعي از طيف بسيار وسيع و متنوع نگرش در جامعه ايران بود. مطمئنم اين فيلم را نيز نمي توان در تلويزيون ايران نشان داد که اين نيز جاي تاسف دارد.
Tuesday, June 2, 2009
کروبي؟
Monday, June 1, 2009
يه دوجين حرف حساب
نه خير انگار من رو هم شور گرفته، مي خواستم يه پستي درباره مهاجرت در قالب يک طرح فيلمنامه بنويسم، که اين تصوير وسط يک ويديو راجع به ايران توجهم را جلب کرد. به نظرم اينقدر عکس مهمي است که تا حالا ديده نشدنش مشکوکم ميکنه به جعلي بودنش.