گفتم به هزار و يک دليل تصميم گرفتيم برگرديم ايران.
گفت هزارتاش را ول کن اون يکي را بگو.
گفتم چون مطمئن نيستم فرزندم در آينده از بدست آوردن فرصت بزرگ شدن در يک جامعه سالم، با آرامش و با اخلاق به قيمت از دست دادن مفهوم مادربزرگ و پدربزرگ و تجربه بزرگ شدن در دامن پرمحبت اونها راضي باشه.
سلام شکر جان
ReplyDeleteاین که گفتی جدیه داری بر میگردی
بابا ما تازه داریم میایم
عمو شکر، جازدی که بابام جان! اومدی تو خط ماها! خوش گلیب سیز
ReplyDeleteخبر خوبيه براي اونهايي كه با ديدن شما (تكي، دو تايي و سه تايي) خوشحال ميشن.
ReplyDeleteتجربه نگاه در نگاه شدن پدربزرگ و مادربزرگ با نوهشان را با چه چيزي ميشود در دنيا عوض كرد؟
يا عشق و محبتي كه در دامن اونا بدست ميآره.
حق با تو است. به اين بها، خيلي چيزها را شايد نداشته باشد. اما با همه آن چيزها در هر جاي دنيا، اين را بدست نميتوان آورد.
قدم شما روي چشم، برگرديد به همانجا كه هميشه در آن حق و جا داريد.
وای چقدر پر مفهوم بود !! خیلی زیبا بود
ReplyDeleteاحمدرضا جان، جديه. تصميم گرفتيم برگرديم. اما شما هم بيا. تجربه اش کاملا مفيده. شايد شما اينجا را بيشتر پسنديدي و ماندگار شدي. ضمنا اگر داري ميايي استراليا بهم بگو که اگر کمکي از دستم بر مي آد با کمال ميل انجام بدم
ReplyDeleteشهرام جان، ما اصلا وارد مسابقه هم نشديم که بخواهيم جا بزنيم. من تو بايد اين تجربه مشترکمون را حضوري به بحث بگذاريم. با کامنت حق مطلب ادا نميشه. انشالله يک سفر اومدي تهران حت
ادامه:
ReplyDeleteانشالله يک سفر اومدي تهران حتما به من هم وقت بده حضوري گپ بزنيم
محمود عزيز ممنون از لطف هميشگيت. ضمنا اين جمله جايي که هميشه در آن حق و جا داري خيلي به دلم نشست.
خانم باران: ممنون از ابراز لطفتون
سلام, برگردولی نه حالا.کمی بیشتر صبرکن
ReplyDeleteامير جان دير شده. شما نون سنگگ و پنير را بيار دوشنبه هفته آينده، صبحانه دفتر خدمتتون هستيم
ReplyDelete:)!!! نمی دونم چرا اما خیلی ناراحت شدم
ReplyDelete