Friday, January 22, 2010

برمي گردِيم

گفتم به هزار و يک دليل تصميم گرفتيم برگرديم ايران.
گفت هزارتاش را ول کن اون يکي را بگو.
گفتم چون مطمئن نيستم فرزندم در آينده از بدست آوردن فرصت بزرگ شدن در يک جامعه سالم، با آرامش و با اخلاق به قيمت از دست دادن مفهوم مادربزرگ و پدربزرگ و تجربه بزرگ شدن در دامن پرمحبت اونها راضي باشه.

فرزند

اينجا مي‌نويسم براي فرداي خودم، فرزند ثمره‌ي خودخواهي والدينش است. هر چه پدر و مادر براي فرزندشان زحمت مي‌کشند و سختي تحمل مي‌کنند، تاوان آن گناه خودخواهي است.

احتمالات

اکثر کساني که به بهانه هاي مختلف مثل تحصيل، کار يا به هدف بررسي از ايران مي‌روند، در کشور مقصد ماندگار مي‌شوند. علتش اين است که در تجربه جديد، 80 درصد وقتشان، مشغول به زندگي بهتر و مرفه‌تري نسبت به ايران هستند و 80 درصد زمانشان به خوشي مي‌گذرد. تنها 20 درصد باقيمانده، غربت است و دلتنگي و شک و سختي غريبگي با محيط.
اما اين قصه مثل قصه‌ي اون هموطن شمالغرب کشور است که گفت: احتمالش 20درصده، اما از اون 80 درصد بيشتره.

نمودار سينوسي تجربه فرزند

الهي قربون اون شکل ماهت برم.
گريه نکن پسرم.
قربون خندت.
بابا، بابا، آروم باز چي شد؟
واي که چقدر خوشگله.
اه اه همين الان عوضت کردم باز پيف کردي؟
واي که چقدر ماهي عزيزم.
بازم گشنته؟ همين الان شير خوردي.
قربون اون قان و قونت برم.
بخواب بابا جان تو را خدا بخواب مُردم.
خوشگل. عشق. نفس.
ساکت. مُردم پيش پيش لا لا.
و قصه ادامه دارد

Saturday, January 16, 2010

زنها فرشته‌اند

تقديم به مادرم و همسرم:

1- ما فکر مي‌کرديم فرزندمان دختر است و قريب شش ماهي من با دختر خيالي‌ا‌م زندگي کردم. حرف زدم و براي زندگي آينده اش نقشه کشيدم. اما به جايش پسرم به دنيا آمد. جدا از اينکه خداوند را هزاران بار سپاسگزارم که فرزندم سالم است و اصراري هم به جنسيت خاصي در ذهنم نبود اما ماهها زندگي با دخترم تاثير عجيبي داشته است. هرچند اثر آن شوک لحظه‌اي، رخت بربسته، اما هنوز هم در گوشه‌اي از ذهن من و مريم انساني است که بوده است و الان نيست. در آن زمان که قرار بود نيکا به دنيا بيايد در انديشه نوشتن پستي بودم تا نقطه نظرم را در برتري آفرينش زن بر مرد بنويسم. آن روزگار احتمال مي‌دادم که بعضي از دوستان اين اظهار نظر را حمل بر تاثير دختردار شدنم بگذارند اما امروز به دور از اين انگ احتمالي خواهم نوشت که چرا زن خلقت برتر آفرينش است.

2- آناني که من را مي‌شناسند از سطور زير تعجب خواهند کرد. من هميشه فرياد زن ستيزي سر داده‌ام. اما آنها که من را بهتر مي‌شناسند مي‌دانند که زني در وجود من نهفته است. آن زني که من با آن در ستيزم زني است که در دامن فرهنگ ضعيف، جانبدارانه و پدرسالار امروز ايران (و حتي دنيا) تربيت شده است و آن زني که من به خداوندگاري مي‌شناسم زني است که مستقل از بايد و نبايدها گوهر خدايي خود را متجلي کرده است.

3- دوستي دارم که بسيار عزيز است. انسان متفکر و روشني است. او نيز صاحب فرزندي شد اخيرا. ماهها قبل، پس از سونوگرافي همسرش، وقتي پرسيدم جنسيت فرزندت چيست؟ با غروري که از آنسوي خط ارتباطي در صدايش هويدا بود گفت: فرزند من قرار است نسل خانواده ما را تداوم بخشد. اين جمله تاثير ناخودآگاه ايران و حتي دنياي مردسالار ماست بر اويي که مي‌دانم روشنفکرتر از اين حرفاست. دنيايي که هنوز همچون هزاران سال پيش ننگ يک مرد، ابتري است و نشانه ترس، پوشش زنانه است. اين تداوم نسل به پشتوانه پسر يک قرارداد بي‌ارزش بشري است. تنها فرض کنيد که روزي در جامعه‌اي زن بر مرد چيره گردد. آنروزي که تعداد نمايندگان زن مجلس در جامعه‌اي بيش از مردان باشد قانوني تصويب خواهد شد که نام خانوادگي فرزند از مادر گرفته شود و تمام اين افتخار چندهزارساله پسرزايي به بند قانوني بر آب مي‌رود.

نامه‌هاي ماندگار:
نامه‌هاي مشهور جهان به دختران است، نامه‌هاي بنجامين فرانکلين، چارلز داروين، گاندي، لعل نهرو و چاپلين همه به دخترانشان نوشته شده است. اين بيان احساسات تنها در گرو ارتباط پدر و دختر بوجود مي‌آيد. کمتر پسري در طول تاريخ توانسته است پدر را تشويق به نوشتن نامه‌اي ماندگار کند.

زنان تاثير گذار:
بدون شک مذاهب و پيامبرانشان مهمترين نقش را در حيات بشري داشته‌اند. اينجايي که بشر امروز ايستاده با همه موفقيت‌ها و شکستها، پيروزيها و خونريزي ها ثمره مذاهب است. در طول تاريخ و در اهميت زن در طول تاريخ همين بس که در کنار نام هر پيامبري دختري يا همسري يا مادري است که درحيات آن مذهب هم سنگ پيامبرش نقش داشته است، حيات اسلام بدون فاطمه، مسيحيت بدون مريم و يهوديت بدون آسيه قطعا مقدور نبوده است.

خلقت کامل:
زن خلقت کامل است چون خود، خلقت را تجربه مي‌کند، مرد آفرينش عقيم است. مرد از تجربه بخش اعظم آفرينش هستي که همانا زايش است محروم است. اين زندگي هر آنچه هست يا حتي هيچ چيز اگر نيست تنها بوسيله زن کامل مي‌شود، مرد رهگذري است که بخشي از رمزآلودگي هستي را سهيم است و بس. تجربه مادر شدن عامل شکوفايي خيلي از زنان بوده است. فروغ فرخزاد پس از تولد پسرش متولد شد. تولدي ديگر. اما مرد هميشه از فرصت تولدي ديگر محروم است.

زوال استبداد مردانه:
دنيا در ابتدا زن سالار بود، بشر اوليه بواسطه جهل کامل از پديده زايش که تنها در توان زن بود به او بعنوان خداوندگار نگاه مي‌کرد و احتمالا بشر در آن عصر، زندگي در صلح را تجربه کرده است. با شناخته تر شدن پديده زايش، حسد سراسر وجود مرد را در بر گرفت و از آنجا که اداره جهان بسيار ساده بود و ابزارش قدرت بدني، مرد بواسطه زود بازو بر زن چيره شد. از آنجا تاريخ مدون است. سلطنتها مشخص است. جنگها و خونريزي ها مستند است. اما امروز دنيا پيچيده است. اداره جهان امروز بغرنج تر از آن است که بوسيله ذهن ابتدايي و ساده انگار مرد ميسر باشد و اينگونه است که زنها آرام آرام در مديريت جوامع سهيم شده اند. جهان امروز دهها رئيس جمهور زن دارد و آينده مديريت جهان متعلق به زنان است. به قول يکي از اساتيد مي‌گفت ذهن زنان فازي است. از يک رنگ، چندين مي شناسند. اما ذهن مرد ساده است. خطي. يک جسم يا فلان رنگ است يا نه. دنياي آينده فازي است.

Monday, January 4, 2010

رفتن يا ماندن مسئله اين است

يک مهاجر خيلي موفق، که شرکتش فقط چندين دفتر در ملبورن داره، مي‌گفت: "مهاجرت مرگ است. اگر آدم قوم و خويش و دوست و آشناش را چندسالي يکبار ببينه انگار مرده است." اين حرف بيشتر از اين بابت برايم جالب بود که يکي از موفق‌ترين نمونه‌هاي مهاجران اين حرف را مي‌زند کسي که به حتم اگر در ايران مانده بود به اين مرتبه در شغل و حرفه‌اش نمي‌رسيد. با خودم فکر کردم بعضي وقتها مردن از ماندن بهتر است.